۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سهشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه
خطيبِ مجتهدِ مظلومِ دلاور، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
سپاس خدای را که بیت الله را با قدوم پدرش [منظور امام حسین (ع) است] مشرّف کرد؛ کسی که دیروز بیت بود،[امروز] قبله گردید. ای ناسپاسان گناهکار آیا راه بیت را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه كسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان [ امام حسین (ع)] پرواز می کرد؛ قبل از اینكه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش [ امام حسین (ع)] را استعلام می کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی می گرفتند می ترسانید، در حالیکه اكنون در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات ….
هیهات!بنگرید به کسی که شراب می نوشد [مراد یزید ملعون است] و به کسی که صاحب حوض و کوثر است؛
اصل اين خطبه در كتاب مناقب ساده الكرام تأليف سيد عين العارفين هندي است و در كتابخانه علامه ميرحامد حسين هندي موجود مي باشد و مدتي قبل توسط مهندس علي اصغر يونسيان ترجمه شده و به همراه شرح آن در كتابي بنام خطيب كعبه توسط نشر آئينه زمان به چاپ رسيده است، همچنين در كتاب ديگري بنام " حضرت ابوالفضل عليه السلام مدافع حريم حسيني: شرح خطبه گرانقدر حضرت عباس عليه السلام بر بالاي بام كعبه" نوشته مجيد زجاجي كاشاني و عباس ايزدي، نشر محتشم چاپ 87 موجود مي باشد.محتاج به دعا
۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه
در نهضت حسينى عوامل متعددى دخالت داشته است , و همين امر سبب شده است از نظر پى بردن به ماهيت اين واقعه, بسيار بسيار پيچيده باشد . يكى از علل اينكه تفسيرهاى مختلفى درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفاده هايى از اين حادثه عظيم و بزرگ شده است , پيچيدگى اين داستان است: در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است . در جاى ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن اين دعوت از سوي امام. در جاى ديگر , امام به طور كلى بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت , انتقاد مى كند , شيوع فساد را متذكر مى شود , تغيير ماهيت اسلام را يادآورى مى كند , حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مى نمايد , و آنوقت مى گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثى ساكت نباشد .
آيا مسئله , مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله , مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟
چه تفاوت واضحي بينى ميان عصر امام يعنى دوره يزيد با دوره هاى قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد ولى امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحى را جايز نمى شمرد.
تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت , يك مسئله موروثى نبود , مسئله اى بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . يك طرز فكر اين بود كه خلافت , فقط و فقط شايسته كسى است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد . و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه اى براى خودشان انتخاب كنند .
يكى از شرايطى كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولى معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر به اصطلاح مدعى در كار نباشد , همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمى براى مسلمين بعد از خودش بگيرد , خودش هر مصيبتى براى دنياى اسلام هست , هست , بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد اما تصميم معاويه از همان روزهاى اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين , كارى كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد .
بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم مى ميرد , يزيد به حاكم مدينه كه از بنى اميه بود نامه اى مى نويسد و طى آن فوت معاويه را اعلام مى كند و مى گويد از مردم براى من بيعت بگير. حسين بن على را هم بخواه و از او بيعت بگير و اگر بيعت نكرد سرش را براى من بفرست. بنابراين يكى از چيزهايى كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضاى بيعت با يزيد بن معاويه بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر , دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتى در مورد معاويه وجود نداشت. يكى اينكه بيعت با يزيد , تثبيت خلافت موروثى از طرف امام حسين (ع) بود. يعنى مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود مسئله خلافت موروثى مطرح بود .
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز مى كرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگى سياسى هم نداشت . معاويه و بسيارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند , ولى يك مطلب را كاملا درك مى كردند , و آن اينكه مى فهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقى بماند , بايد تا حدود زيادى مصالح اسلامى را رعايت كنند. اين را درك مى كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . مى دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاى مختلف چه در آسيا , چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند , به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامى مى دانند , و الا اولين روزى كه احساس كنند كه خليفه خود بر ضد اسلام است , اعلام استقلال مى كنند. اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . براى چنين شخصى از امام حسين ( ع ) بيعت مى خواهند ! امام از بيعت امتناع مى كرد و مى فرمود : من به هيچ وجه بيعت نمى كنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمى كردند . به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود. چند روز بعد از نامه يزيد به حاكم مدينه مبني بر گرفتن بيعت از امام(ع) از مدينه بيرون آمد و از همان شاهراه نه از بى راهه به طرف مكه رفت . بعضى از همراهان عرض كردند : بهتر است شما از شاهراه نرويد ممكن است مامورين حكومت , شما را برگردانند ؛ فرمود : من دوست ندارم شكل يك آدم ياغى و فرارى را به خود بگيرم. به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسينى كه هيچ شكى در آن نمى شود كرد مسئله بيعت است.
عامل دوم مسئله دعوت بود شايد در بعضى كتابها خوانده باشيد كه در سال شصتم هجرت , معاويه مرد , بعد مردم كوفه از امام حسين(ع) دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند. امام حسين (ع) به كوفه آمد؛ مردم كوفه بى وفايى كردند و ايشان را يارى نكردند , امام حسين كشته شد ! ! در صورتى كه امام حسين در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود , براى امتناع از بيعت از مدينه خارج مى شود و چون مكه , حرم امن الهى است و در آنجا امنيت بيشترى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشترى براى آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشترى قائل شود , به آنجا مى رود, نه تنها براى اينكه آنجا مأمن بهترى است بلكه براى اينكه مركز اجتماع بهترى است . در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است , مردم از اطراف و اكناف به مكه مى آيند و بهتر مى توان آنها را ارشاد كرد و آگاهى داد . بعد موسم حج فراهم مى رسد كه فرصت مناسبترى براى تبليغ است . بعد از حدود دو ماه نامه هاى مردم كوفه مى رسد . نامه هاى مردم كوفه به مدينه نيامده , و امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است. بنابراين دعوت مردم كوفه عامل اصلى در اين نهضت نبود بلكه عامل فرعى بود.حداكثر تاثير دعوت مردم كوفه , در شكل اين نهضت بود يعنى در اين بود كه امام حسين از مكه حركت كند و آنجا (مكه) را مركز قرار ندهد ( البته خود مكه اشكالاتى داشت و نمى شد آنجا را مركز قرار داد)و پيشنهاد ابن عباس را براى رفتن به يمن و كوهستانهاى آنجا را پناهگاه قرار دادن , نپذيرد و مدينه جدش را مركز قرار ندهد , بيايد به كوفه . پس دعوت مردم كوفه در يك امر فرعى دخالت داشت , در اينكه اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد. وقتى امام در بين راه به سر حد كوفه مى رسد با لشكر حر مواجه ميشود . به مردم كوفه مى فرمايد : شما مرا دعوت كرديد . اگر نمى خواهيد بر مى گردم . معنايش اين نيست كه بر مى گردم و با يزيد بيعت مى كنم و از تمام حرفهايى كه در باب امر به معروف و نهى از منكر , شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در اين شرايط گفته ام , صرف نظر مى كنم و بيعت كرده و در خانه خود مى نشينم و سكوت مى كنم؛ خير. حال مى گوئيد مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمى كنند , بسيار خوب ما هم به كوفه نمى رويم , بر مى گرديم به جايى كه مركز اصلى خودمان است . به مدينه يا حجاز يا مكه مى رويم تا خدا چه خواهد . به هر حال ما بيعت نمى كنيم ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم البته قرائن زيادى در تاريخ هست كه نشان مى دهد اينها تصميم گرفته بودند كه چون امام بيعت نمى كند در ايام حج ايشان را از ميان بردارند كه امام از اين قضيه آگاه شد كه اگر در ايام حج در مكه بماند ممكن است در همان حال احرام كه قاعده كسى مسلح نيست , مامورين مسلح بنى اميه خون او را بريزند و بعد شايع كنند كه حسين بن على با فلان شخص اختلاف جزئى داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفى كرد , و در نتيجه خون امام به هدر رود.
عامل سوم امر به معروف است .اين نيز نص كلام خود امام است . تاريخ مى نويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود و قدرت بر جهاد نداشت و شركت نكرد . امام وصيتنامه اى مى نويسد و آن را به او مى سپارد : در اينجا امام جمله هايى دارد : حسين به يگانگى خدا , به رسالت پيغمبر شهادت مى دهد.(چون امام مى دانست كه بعد عده اى خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه راز قيام خود را بيان مى كند : انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى , اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب عليه السلام ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد . حتى مسئله امتناع از بيعت را هم مطرح نمى كند . يعنى غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت , مسئله ديگرى وجود دارد . اينها اگر از من بيعت هم نخواهند , ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند : , حسين بن على , طالب جاه نبود , طالب مقام و ثروت نبود , مردم مفسد و اخلالگرى نبود , ظالم و ستمگر نبود , او يك انسان مصلح بود.
۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه
ولادت امام حسین (ع) و دستان سقا و شقاوت عمود
خیلی دوست دارم به نشاط مذهب شیعه، به شوخ طبعی حضرت علی(ع) و به خنده های شب عاشورا فکر کنم اما لابه لای این فکرها یاد ظهر عاشورا می افتم. داغ علی اصغر(ع) را کنار می گذارم. داغ علی اکبر(ع)روی دلم است. از غم علی اکبر(ع)فرار می کنم.سقی(ع)پیش رویم است. داستان ابوالفضل(ع)داستان عاشقی است ؛ عاشقی که با درد به معشوقش رسید؛ داستان آفریننده و بنده است داستان زیبائی است اما من با این داستان چه کنم؟
از غم دست چپ عباس(ع)دق می کنم و برای دست راستش جان دیگری ندارم. این وسط نمی دانم با شقاوت عمود چه کنم. برای لحظه لحظه عاشورا زار می زنم برای همه شان دق می کنم برای همه می میرم و رد می شوم، حالا غم شام غریبان را کجای دلم بگذارم؟ خدا می داند که چه کردند با فرزندان آل عبا(ع) و چقدر خوب که من دقیق نمی دانم.
ظالمان، مستکبران و دژخیمان ، شهید کردنِ بهترین مردمان دنیا کافی شان نبود که به جان خیمه ها افتادند؟ برای رد شدن از این غم ها هزار جان لازم است.
یا اباعبدالله(ع)برای تولدتان چه بنویسم؟چه کنم که وقتی نام مبارکتان را می بینم همه ظلم هایی که به شما روا کردند پیش رویم رژه نرود؟ ای حضرت ، ای بلندمرتبه ، ای آقا ، تولدتان مبارک باشد اما اجازه بفرمائید که برای تولدتان هم گریه کنم.
برای من شیعه در غم مظلومیت شما هیچ شادی نمانده ؛ فقط اگر همین روزها همین روز تولدتان ، همان فرزند وعده داده شده را دیدید اگر حضرت مهدی(عج) را دیدید به شان بفرمائید که کاممان از ظلم به اسلام و ظلم به شیعه ،بد تلخ است .اگر می توانید زودتر بیایید تا کاممان شیرین شود.
این متن زیبایی بود از مهدی شادمانی که توی صفحه یادداشت همشهری جوان شماره 221 خوندم حیفم اومد اینجا نذارمش فقط اسم متنش "پیغام مرا برسانید" بود ولی برای اینکه خودم هم یه فعالیتی کرده باشم عوضش کردم.
۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه
خطبه البیان
با سلام و صلوات بر پیامبر اکــرم (ص) و ولـــی و امـــام و جانشین برحق ایشان حضرت مــولا (ع) و لعن دائــم بر دشمنان ایشان ، فرا رسیدن ماه رجب و سالروز میلاد پر برکت حضرت مــولا (ع) را تبریک عرض می کنم و به میمنت این روز عزیز بخشی کوتاهی از خطبه بلند البیان که حضرت (ع) در کوفه بیان فرمودند ، را به نقل از کتاب دارالمنتظم فی الستر الاعظم تألیف محمد بن طلحه شافعی که از بزرگان علمای اهل سنت می باشد ، بعنوان هدیه ای ارزشمند به شما تقدیم میکنم ؛ تا شکرانه ای باشد بر نعمت حب علی صلوات الله علیه . توجه شود که قسمت های داخل پرانتز از بنده است و نیز بعللی بجای بعضی جملات سه نقطه گذاشته ام.
بسم الله الرحمن الرحیم
(حضرت پس از حمد الهی به بیان وقایع آخرالزمان پرداختند تا اینکه سویل فرزند نوفل هلالی از حضرت با حالتی از روی غرض و انکار پرسشی کرد و حضرت در جوابش فرمودند : )
... من رازهایم ...من دلیل آسمانهایم ، من رئیس تسبیح گویانم ، من دوست جبرئیلم ، من برگزیده میکائلیم ، من پیشوای فرشته هایم...من سوق دهنده رعدم ...من شمشیر کشیده آشکارم ، من حفظ کننده لوح هایم ، من قطب شب تاریکم ، من بیت معهورم ، من نگهدارنده بادهای تندم ، من به حرکت آورنده بادهایم ، من نور شب های تارم ...من ستاره زحل جهانم ، من شأن امتحانم ...من پیمان پیمان هایم ، من ریسمان شواهدم ، من سم های فرقه هایم ...من کشتی دریاها هستم ، من حجت حجت هایم ، من بزرگ امتهایم ، ...من بلندی خوشی هایم ، ...من امام عفوم من سبب اسبابم ، من امین ابرهایم ، من محکم کننده مخلوقاتم ، من تحقق دهنده حقایقم ...من ترتیب دهنده حکمم ، من مرگ آرزویم ، من عمل عاملم ، من شریف ذاتم ... من اول و آخرم ، من باطن و ظاهرم ، من برق درخشانم ... من عطارد فضیلتم ، من مریخ قرآنم ، من چشمه های میزانم ، من جامع آیاتم ، من راز دار پنهانی هایم ، من به حرکت درآورنده دریایم ، من میزان باران هایم ، ... من امیر خورشید و ماه هستم ، من خلاصه اخلاصم ، من مقدم کننده آرزوهایم ، من شیرین کننده میوه هایم ، من جاری کننده فراتم ، من اظهار کننده توراتم ، من پادشاه پسر پادشاهم ... من بیان کننده صحیفه هایم ، ... من ذخیره شکورم ، من آشکارکننده زبورم ، من تأویل کننده تأویلم ، من تفسیر کننده انجیلم ، من ام الکتابم ، من فصل الخطابم ، من صراط سوره حمدم ، من پایه مجد و بزرگواریم ، من بزرگ کننده نیاکانم ، من سوره بقره ام ، من سنگین کننده میزانم ، من برگزیده شده آل عمرانم ، من نشانه نشانه هایم ، ... من تبیان سوره نساء ام ، من خامس اهل کسایم ، من الفت ایلافم ، من رجال اعرافم ، من طریقه گفتگویم ، من صاحب انفالم ، ... من راستگوی مثلم ، من محکم کننده کوهم ، من سر إبراهیم ام ، من اژدهای کلیمم ، من آشکار معبودم ، من آصف هودم ، من نحله جلیلم ، من دوستی خلیلم ، من مبعوث بنی اسرائیلم ، من مخاطب کهفم ، من محبوب صفم ، من ولی اولیایم ، من وارث پیامبرانم .....من حجت حجت هایم ، من موصوف مؤمنانم ، من ماه شب چهارده تسبیح گویانم ، من فرقانم من برهانم ...من ستون رکنم .....من برگزیده جلیلم ، من ایلیای انجیلم ...من برادر یوشع و موسایم ، من وصی عیسایم ، من تکیه گاه انسانم ، من شدید القوایم ، من حامل لوایم ، من امام محشرم ، من ساقی کوثرم ، من قسمت کننده بهشتم ، من نگهبان آتشهایم ، من رئیس دینم ، من إمام پرهیزکارانم ، من وارث مختارم ، من یاور پاکیزه گانم ، من نابود کننده کافرانم ، من پدر إمامان نیکم ، من از جای کننده در خیبرم ، من پراکننده احزابم ، من صاحب دو بیعتم ، من زننده در بدر و حنینم ، من حافظ کلماتم ، من مخاطب مرده هایم ، من به سخن درآورنده اژدهایم ، من نعـــــمت های خدایم ، ... من مونس حیوان های زیر زمینم ، من گوهر پرقیمتم ، من درب مدینه (العلم) ام ، من وارث علومم ، ... من تفسیر کننده بیناتم ، من بیان کننده مشکلاتم ، من نخستین تصدیق کنندگانم ، من امام مفسرانم ، ... من امانت یاسینم ، من حاء حامیم هایم ، ... من آیه قمرم ، من صاحب ستاره ام ، ... من مراقب رحمم ، من جانب طورم ، من باطن صورم ، ...من منازل صافاتم ، من سهام ذاریاتم ، من فاطر نافعه ام ، من تلاوت شده سوره سباء و واقعه ام ، من امانت احزابم ، من مکنون حجابم ، من وعد وعیدم ، من مثال حدیدم ، من وفاق روزگارهایم ، من علامت سوره طلاقم ، من نون و قلمم . من چراغ تاریکی هایم ، من سوال متی ام ، من مدح شده سوره هل اتی ام ، من نبأ عظیمم ، من صراط مستقیم ام ، ...من شیرینی بارانم ، من در صدف هایم ، من کوه قافم ، من سِر حرف هایم ، من نور ظرف هایم ، ...من کلید غیب هایم ، من چراغ دلهایم ، .... من شمشیر کشیده شده ام ، من جامع قرآنم ، من تبیان بیانم ، من برادر رسولم ، من شوهر بتولم ، من ستون اسلامم ، من شکننده بت هایم ، من صاحب اذنم ، من کشنده جنهایم ، من ساقی تشنه هایم ، من خوابیده در فراشم ، من شیث برهمنی هایم ، من خوارکننده فرماندهانم ، من وجود مفارقم ، من امین امانتگاهم ، من صالح مؤمنانم ، من إمام رستگارانم ، من إمام صاحبان فتوت و جوانمردی ام ، من گنج اسرار نبوتم ، من آگاه به اخبار نخستینیانم ، من خبردهنده از وقایع آیندگانم ، من حامل پرچمم ، من صاحب آیتم ، من قطب اقطابم ، من حبیب احبابم ، من مهدی روزگارم ، من عیسی زمانم ، من سوگنـــد به خــدا وجه خدایم ، من بخدا قسم شیر خدایم ، ... ، من برطرف کننده غصه هایم . من کسی ام که در حق او گفته شده جوان(مردی)نیست الا عــــــلی . من کسی ام که در حق او گفته شده تو برای من به منزله هارون به موسی هستی ، من شیر بنی غالبم من علی بن ابیطالبم.(صلوات الله علیه)
راوی گوید : پس سوال کننده صیحه ای بزرگ زد و افتاد و مرد . ( ادامه این خطبه در کتاب موجود است)
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
المراجعات نوشته سید شرف الدین موسوی که تو ایران بنام های حق جو و حق شناس و یا رهبری امام علی(ع)در قرآن و سنت ترجمه شده که خودم دومی رو دارم ماله انتشارات شرکت چاپ و نشر بین الملل با ترجه محمدجعفرامامی هست.
کتاب های تیجانی که شامل آنگاه هدایت شدم و اهل سنت واقعی و اهل بیت کلید مشکلها و ازآگاهان بپرسید و همراه با راستگویان که تمامش با ترجمه سیدجواد مهری هست .
با نور فاطمه هدایت شدم نوشته عبدالکریم منعم سودانی
حماسه حسینی شهید مطــــــــــــــــهری
عجالتا اینارو داشته باشید تا یک فهرست کامل از کتابهای خوب را آماده کنم و دراختیارتون بذارم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه
چند لحظه فکر کنید
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند :
1- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند.
2- دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
3- دسته سوم به عهد خود وفادار مانده و احساس مسئولیت می کنند و از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن نیز بسیار سخت و دشوار خواهد بود .
۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه
خدا ------ متن زیبایی از ملاصدرا
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود ، یتیمان را پدر می شود و مادر، محتاجان برادری را برادر می شود؛عقیمان را طفل می شود،ناامیدان را امید می شود،گمگشتگان را راه می شود،در تاریکی ماندگان را نور می شود،رزمندگان را شمشیر می شود،پیران را عصا می شود،محتاجان به عشق را عشق می شود،خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد ، به شرط پاکی دل ، به شرط طهارت روح ،به شرط پرهیز از معامله با ابلیس ،بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا ، و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...چنین کنید تا ببینید چگونه خدابر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟آیا خدا برای بنده خویش كافی نیست؟
۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه
۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه
به بهانه روز قدس
مسجدی که می گویند بدستور حضرت سلیمان (ع) و بوسیله جنیان ساخته شد
ا ین عکس زیر همون صخره تصویر بالاست
۱۳۸۷ مرداد ۸, سهشنبه
یا اله العاصین
منتخب قواميس الدرر(ملا حبيب الله كاشانى ) ص 268
یادش بخیر وقتی مشرف شده بودم مدینةالنبی ،روحانی کاروانمون آقای پورامینی گفتند بچه وقتی به حرم حضرت رسول مشرف میشید سوره مبارکه ضحی را بخونید تا نظر لطف وترحم پیامبر را بیشتر به خودتون جلب کنید(خدا بهش خیر بده)
الان که متاسفانه از نعمت حظور در مدینه عزیز محرومم از همین اتاقم این آیات رو تلاوت میکنم.
فاما الیتیم فلا تقهر-واما السائل فلا تنهر
مبعث پیامبر اکرم( صلی الله سیدنا محمد وآله الطاهرین)
سرو نروید به اعتدال محمد
چشم مرا تا به خواب دیدجمالش
خواب نمیگیردازخیال محمد
۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه
امام علی سلام الله علیه می فرمایند:زنهار از یاوه گویی زیرا هر که پرگوباشد گناهانش بسیار شود.
ونیز:از زیاده گویی بپرهیز،که آن عیب های پنهان توراآشکار میسازد وکینه های آرام گرفته دشمنانت رابرضد تو تحریک می کند.
سیدالشهداءامام حسین سلام الله علیه می فرمایند:(خطاب به ابن عباس)هرگز سخن بیهوده مگوی؛زیرا بیم گناه برای تو دارم وسخن سودمند نیز هرگز مگوی،مگر اینکه برای آن سخن اثری ببینی.
امیرالمومنین سلام الله علیه میفرمایند-خطاب به قنبر-که میخواست به کسی که به او ناسزا گفته بود، ناسزا گوید:آرام باش قنبر!دشنام گوی خود را خوار وسرشکسته بگذار تا خدای رحمان راخشنود وشیطان را ناخشنود کرده ودشمنت را کیفر داده باشی.قسم به خدایی که دانه راشکافت وخلایق را بیافرید،مومن پروردگار خود را با چیزی همانند بردباری وگذشت خشنود نکرد وشیطان را با حربه ای چون خاموشی به خشم نیاورد واحمق را چیزی مانند سکوت در مقابل او کیفر نداد.
ونیز حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می فرمایند:درباره آیه«بشارت است ایشان را ...»(یونس 64)آمن بشارت خواب خوبی است که مومن میبیند وبه وسیله آن در دنیایش نویدداده میشود.
حضرت امام رضا سلام الله علیه می فرمایند:رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم صبح که می شد به اصحابش می فرمود :آیا کسی نویددهنده ای دارد؟و منظور آن حضرت رویا بود.
حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می فرمایند:هرگاه یکی ازشما خواب خوبی دید آن را تعبیر کند وبرای دیگران بازگو کند واگر خواب بدی دید آن را تعبیر نکند وبرای کسی هم نگوید.
ونیز می فرمایند: رویا را جز برای مومنی که از حسادت وتجاوز مبراست ،نباید بازگو کرد.
حکایت
-من شیخ از سرا برانده وبرای هیمه به جنگل فرستاده!
طالب متعجب به راه جنگل بنشست تا شیخ بیامد.شیخ را دید هیمه ها از جنگل جمع کرده وآنها را با مار گره زده وبرگرده ی شیر نر بسته وبه سوی خانه می آید!وچون به طالب برسیدوماجرا بدانست،به گوش طالب آهسته بگفت:
-از صبری که بررفتارهمسر خویش نمودم،حق تعالی چنین مقامی به من داد.
بهائیت
سرانجام به دستورامیرکبیر در27شعبان 1266درمیدان تبریزاعدام شد وقبل از اعدام شخصی بنام میرزا یحیی نوری ملقب به صبح ازل راجانشین خود میکنه وتوصیه هایی به او مینماید از جمله من الله مهیمن القیوم الی الله مهیمن القیوم!کتاب رو ادامه بده وزیاد درمنظرمردم آشکار نشو و...
بعد از اعدام جنازش رو میندازند تو مزبله(آشغال دونی)وسگ ها بخشی از جنازشو میخورند؛طبق ادعاهای بابی ها شصت سال بعد بابی ها جنازه رو به اسراییل میبرند ودرآنجا مقام اعلی رو میسازند که مقبره اوست.
بهایی ها (شاخه ای از بابی ها)حتی دست به ترور ناصرالدین شاه زدند که ناموفق بود, میرزا حسینعلی نوری(بهاءالله)برادر میرزا یحیی نوری (صبح ازل)که درطرح ترور ناصرالدین شاه دست داشت قبل ازدستگیریش پناهنده میشه به سفارت روسیه ولی دستگیرش میکنند وبه سیاهچال میندازنش اما ازانجایی که رابطه بسیار نزدیکی با روس ها داشت ,سفیر روسیه پیگیر آزادیش میشه وبه حکومت قاجاریه اعلام میکنه که آقای نوری طبق قرارداد (ترکمانچای یا گلستان البته شک از خودمه)از اتباع دولت روسیه است ودارای حق کاپیتالاسیونه.
قاجار ها هم که طبق معمول کاری نمیتونستند بکنند ولی به این شرط آزادش کردند که از ایران برود سفیرروسیه پیشنهاد میده بهاءالله به روسیه بره اما خود بهاءالله بغداد رو انتخاب میکنه واینطوری میشه که بابی ها همه به بغداد میروندحتی میرزا یحیی صبح ازل,ولی بعدش ازبغداد هم تبعید میشه به استانبول وادرنه ترکیه.تا این زمان بهاءالله خودش روپیرو برادر کوچکترش صبح ازل میدونست اما با شروع تبعید از بغداد بهاءالله اولین ادعاشو مطرح میکنه ومیگه من موعود بیان هستم
درکتاب بیان علی محمد باب اظهارکرده بوده که من یظهره الله خواهد آمد,بهاءالله در جمع بابی ها میگه من همان من یظهره الله هستم ؛عده ای از جمع میپذیرند ولی عده ای هم نمیپذیرند وبعضی ها طرفدار صبح ازل می شوند(ازلی ها) و بعضی ها طرفدار بهاءالله می شوند (بهایی ها) وبعضی هاهم مردد می مانند (بابی ها) بعدش هم در چهار سالی که در ادرنه ترکیه بودند بینشان همیشه نزاع بوده حتی ازلی ها غذای بهاءالله را مسموم میکنند به طوریکه تا آخرعمرمیره رو ویبره( لرزه میگیره).
دولت عثمانی برای خاتمه دادن به این درگیریها بهاییان را به ابکاء فلسطین وازلی ها را به قبرس تبعید میکنه .
بعد از مرگ صبح ازل جانشینانش بی بخار بودند وتقریبا نسلشون منقرض شد اما بهاییان پا گرفتند وبابی ها رو هم به سمت خودشون جذب کردند.
بهاءالله در سال 1233درتهران متولد شد ولی اصالتا اهل نور مازندران بود(بعد ها بسیاری از زمین های آن اطراف از طرف پهلوی و هویدا به بهاییان بخشیده شد)
او ادعای رجعت حسینی* ومسیحی وشارعیت ونبوت !کرد؛کتاب آسمانی اش اقدس نام دارد.(*میگفت روح امام حسین در من حلول کرده است).
پس ازهمه این ادعاها....ادعا کرد من خدا هستم ودر نهایت گفت من خداساز هستم. به علت همین اظهاراتش ازلی ها همیشه به او میگفتند تو اگه خدایی رعشه وباد فتخت رو درست کن.بالاخره در سال 1309 ق با اسهال خونی درعکا مرد وقبرش قبله گاه بهائیان شد.
پس از وی پسر بزرگش عباس افندی(ملقب به عبدالبهاء) جانشین او میشه.عباس افندی در دوران رهبریش فعالیت های زیادی برای بهائیان کرد وقداست زیادی پیدا کرد به طوریکه اگر کسی بیان میکرد من دیگر بهائی نیستم به او میگفتند اگر مطمئن هستی که نمی خواهی بهائی باشی عباس افندی رو لعن کن.
از جمله اقدامات عباس افندی در جریان جنگ اول جهانی کمک به انگلستان علیه عثمانی بود.در این جنگ انگلیسیها از منطقه فلسطین و با کمک بسیار زیادی که بهائی ها از طریق اطلاع رسانی به ارتش انگلستان ,توانستند پیروز شوند و در مقابل خدمات بهائی ها،انگلستان تمام مواد غذایی وگندم وگوشت واجناس مورد نیاز ارتششان را فقط از بهائی ها تهیه میکردند که باعث شد بهائیان سود سرشاری به دست بیاورند.وقتی انگلستان در فلسطین مستقر شد در مراسمی رسمی از زحمات بهائیان تشکر کردند وبه عباس افندی لقب سردادند(یه درجه پایین تراز لقب لرد،چون لقب لرد مخصوص کسانیست که انگلیسی باشند)
عباس افندی در1300از دنیا رفت ونوه دختری اش شوقی افندی جانشینش می شود ومرکزیت بهائی ها شهر حیفا میشود.
از جمله کارهای او راه اندازی تشکیلات بیت العدل است که این تشکیلات با حمایت سرویس های اطلاعاتی آمریکا وانگلیس بهائیان را اداره می کند.
در دوره شوقی افندی اسرائیل از طرف سازمان ملل به رسمیت شناخته شد وشوقی به تمام بهائیان اعلام کرد اولین شرط شورای جدیدالتأسیس بهائیان آنست که با اسرائیل رابطه برقرار سازند.(پیوند صهیونیست وبهائیت :نصوری)بعد از فوت شوقی در 1330(یا1334شک ازخودمه) رهبری بهائیت بر عهده تشکیلات 9نفری بیت العدل می افتد که این 9نفر ازنظر بهائیان دارای عصمت میباشند.
تشکیلات بیت العدل از نظر سلسله مراتب فوق العاده سری ومنظم ومنسجم است،در زیر شاخه هایش تقسیم میشود به محافل ملی ومحافل محلی و... .یکی ازوظایف محافل محلی برگزاری ضیافت های 19گانه است که همه بهائیان باید هر 19روز در این مراسم شرکت کنند.(سال بهائی ها19ماه19روزه است)وسرپیچی از این محافل حرامه.
از زمان قدیم حتی در خود ایران همیشه مردم به بهائی ها به چشم جاسوس نگاه میکردند ولی خود بهائی ها همیشه این موضوع رو رد میکردند ومیکنند؛این نسبت جاسوسی به خاطر نحوه چیدمان هرمی تشکیلات اونهاست به این صورت که مثلا به بهائی ها در همین ضیافت های دوره ای گفته بودند که هر بهائی از فعالیت های پایگاه بسیج مسجد محلشون وتعداد اعضاش وامکاناتش و...یه لیست تهیه کنند ودر مجلس بعدی تحویل بدهند وبعد محافل محلی این آمار رو به محفل ملی میدهند ومحفل ملی به تشکیلات بیت العدل وتشکیلات بیت العدل هم که مقرش توحیفا قلب اسرائیله و رابطه اسرائیل وایران هم که مشخصه.این طوری میشه که اسرائیل اعلام میکند ایران فلان قدر بسیجی وفلان قدر .... داره.
بهائی ها حتی مسافرت وخانه عوض کردن وازدواج وطلاقشون هم باید با اطلاع واجازه ازمحفل محلی باشه .و وقتی هم کسی بخواهد ازاین تشکیلات بیرون بیاد تقریبا غیر ممکنه.
یکی ازفلسفه های تشکیل اسرائیل این بود که بیخ گوش مسلمانان براشون یه مشکل درست کنند که مشغولشون کنه وفلسفه بوجود آمدن بهائیان ایجاد پوچی درآرمان های اصلی والای شیعه بود.چون برای دشمنان اسلام این موضوع واضح است که انسان فطرتا درجستجوی معبود است به همین خاطر گفتند دینی بسازیم که اسلام وشیعه را به ظاهر قبول دارد ولی بعضی ازاصول را که باعث تحرک وپویایی مذهب شیعه میشود ازش حذف کنیم مثل جهاد وامربه معروف وروحانیت ودخالت درامور سیاسی و...ازجمله شبهات بهائیان این است که میگویند ما قرآن را به عنوان کتاب تحریف نشده قبول داریم!ولی دوره اسلام تمام شده وپیامبرما(حسینعلی بهاء) ظهور نموده وامام زمان هم در 160سال پیش ظهور کرده ولی فوت نموده.
بهمین خاطر اگه مردم ما یک آشنایی بسیار مختصری هم در مورد مهدویت داشتند هرگز به دام این انحرافات عمدی نمی افتادند.
حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می فرمایند :
خداوندهر گناهی رامی بخشدمگرگناه کسی که دینی ساخته است وسائل الشیعه جلد1
در خاتمه چند کتاب خوب در این زمینه خدمتتون معرفی میکنم:
بهائیان سید محمدباقر نجفی
بهائیت درایران مرکز اسناد
بابی گری وبهائی گری محمد مهدی اشتهاردی
تاریخ جامع بهائیت بهرام افراسیابی
بر خودم واجب میدونم از لحن شیرین وجذاب آیةالله صبری درسمینار بهاییت در دانشگاه بین الملل تشکرکنم
۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سهشنبه
در قبایل عرب همواره جنگ بود,اما مکّه" زمین حرام"بود وچهار ماه رجب ,ذی القعده و ذی الحجه ومحرم "زمان حرام",یعنی که در آن جنگ حرام است؛دو قبیله که باهم میجنگیدند,تا وارد ماه حرام میشدند،جنگ را موقتا تعطیل می کردند,اما برای آنکه اعلام کنند که:
"در حال جنگند واین آرامش از سازش نیست,ماه حرام رسیده وچون بگذرد ,جنگ ادامه خواهد یافت",سنت بود که بر قبه خیمه فرمانده قبیله،پرچم سرخی برمی افراشتند,تا دوستان,دشمنان ومردم,همه,بدانند که:"جنگ پایان نیافته است".
آنها که به کربلا میروند می بینند که جنگ باپیروزی یزید پایان گرفته وبرصحنه جنگ,آرامش مرگ سایه افکنده است.
اما می بینند که بر قبّه آرامگاه حسین(ع),پرچم سرخی در احتراز است .
بگذار این"سالهای حرام"بگذرد!
آنها که رفتند کاری حسینی کردند وآنها که ماندند باید که کاری زینبی کنند,اگرنه یزیدی اند.
خدایا,به روشنفکران ما ایمان وبه مومنان ما روشنایی,به علمامسولیت ,به عوام ما علم وبه متعصبین ما فهم وبه فهمیدگان ما تعصب وبه زنان ما شعور وبه مردان ما شرف به پیران ما آگاهی وبه جوانان ما اصالت... ببخش!
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن؛عشق بینایی را میگیرد,دوست داشتن می دهد.عشق لذت جستن است ,دوست داشتن پناه جستن است.
روزها شیر نمی نالد.دربرابر نگاه روباهان,دربرابر نگاه جانوران, شیر نمی نالد.تنها در شبهاست که شیرمیگرید .نیمه شب به طرف نخلستان میرود.آنجا هیچکس نیست.مردم راحت آرمیده اند و این
مرد...وقتی به خودش برمیگردد می بیند که تنهاست.
خواستم بگویم فاطمه (س)دختر محمد(ص)است ,دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه (س)همسر علی (ع)است,دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه (س)مادر زینب(س) است,باز دیدم که فاطمه نیست .نه,اینها همه هست واین همه فاطمه نیست؛فاطمه,فاطمه است.
نیایش یعنی خواستن وتکرار خواست ها.چه کسی نیایش میکند؟کسی که فاصله میان آنچه هست با آنچه باید باشد در او زیاد است.
در تاریخ اسلام «مهاجرت»مبدأ یک تاریخ قرار میگیرد نه میلاد ونه مرگ پیامبر ونه حتی فتح مکه,حتی بعثت هم مبدأ تاریخ نیست,هجرت مبدأ است .
اگر پیاده هم شده سفر کن,در ماندن می پوسی.هجرت کلمه بزرگی در تاریخ« شدن»انسانها و تمدن هاست.
روحش شاد.
۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه
بررسی درکتب تاریخی اهل سنت پیرامون حمله دشمنان اسلام به خانه حضرت زهراسلام الله علیها
متاسفانه ازبعضی ازافراد(حتی غیرسنی) دیده میشود که به واقعه ازپیش برنامه ریزی شده یورش به بیت حضرت سیدةالنساء سلام الله علیها بادیده تردیدمینگرند.براین شدم که دراین شب عزیز(سوم جمادی الثانی)کوچکترین کاری که ازدستم برمیاد روانجام بدم وآن توضیحاتی پیرامون این موضوع است.
مطلب ذیل خلاصه ایست ازکتاب یورش به خانه وحی ازگروه معارف و تحقيقات اسلامى- آیةالله مکارم شیرازی
مطالب مورد بررسی به سه قسمت تقسیم بندی میگردند:
1ـ عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان پيامبر(صلى الله عليه وآله).
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3ـ هتك حرمت خانه آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.
که درحد وبلاگ خلاصه میگردند:
1ـ عصمت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مقام والايى برخوردار بود، سخنان رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) در حقّ دخترش حاكى از عصمت و پيراستگى او از گناه مى باشد. آنجا كه درباره او چنين مى فرمايد:
«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني»
«فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد بسان اين است كه مرا خشمگين كرده است».
ناگفته پيدا است كه خشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مايه اذيت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن كريم چنين بيان شده است:
(وَ الّذين يُؤْذُونَ رَسُول اللّه لَهُم عَذابٌ أَليم)(توبه / 61).
«آنان كه رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناكى است».
چه دليلى استوارتر بر عصمت او كه در حديث ديگرى رضاى وى در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرّفى گرديده است، مى فرمايد:
«يا فاطمةُ انّ اللّه يغضبُ لِغضبك و يَرضى لرضاك»
«دخترم فاطمه!، خدا با خشم تو، خشمگين، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدثان يادآور مى شوند، وقتى آيه مباركه (في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ ترفعَ وَ يُذكَر فيها اسْمه) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر اين آيه را در مسجد تلاوت كرد، در اين هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى مقصود از اين بيوت با اين اهمّيّت چيست؟
پيامبر فرمود:
خانه هاى پيامبران!
در اين موقع ابوبكر برخاست، در حالى كه به خانه على و فاطمه(عليهما السلام) اشاره مى كرد، گفت:
آيا اين خانه از همان خانه ها است؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ گفت:
بلى از برجسته ترين آنها است.
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مدت نُه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى كرد و اين آيه را مى خواند: (إِنَّما يُريد اللّه ليذهبَ عَنْكُمُ الرِّجْس أَهل البَيت و يُطهّركُمْ تَطهيراً)(احزاب / 33).
خانه اى كه مركز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار مى باشد.
آرى، خانه اى كه اصحاب كسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مى كند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شكستند، و خودشان صريحاً به آن اعتراف دارند؟ اين حرمت شكنان چه كسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
ـ هتك حرمت خانه آن حضرت!
آرى، با اين سفارش هاى مؤكّد، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتك آن پرداختند، و اين مسأله اى نيست كه بتوان بر آن پرده پوشى كرد.
ما در اين مورد نصوصى را از كتب اهل سنت نقل مى نماييم، تا روشن شود كه مسأله هتك حرمت خانه زهرا(عليها السلام) و رويدادهاى بعدى، يك امر تاريخى مسلّم است نه يك افسانه!! و با اينكه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب در كار بود ولى به حكم اينكه (حقيقت شىء نگهبان آن است) اين حقيقت تاريخى به طور زنده در كتابهاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است و ما در نقل مدارك، ترتيب زمانى را از قرنهاى نخستين در نظر مى گيريم، تا برسد به نويسندگان عصر حاضر.
1. ابن ابى شيبه و كتاب «المصنَّف»
ابوبكر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف كتاب المصنَّف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(عليه السلام)و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر(عليها السلام) به على(عليه السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد
2. بلاذرى و كتاب «انساب الاشراف»
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در كتاب «انساب الاشراف» به نحو ياد شده در زير نقل مى كند
ابوبكر به دنبال على(عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولى على(عليه السلام) از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتيبه و كتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري (212-276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى است، مؤلّف كتاب «تأويل مختلف الحديث»، و «ادب الكاتب» و.... وى در كتاب «الإمامة و السياسة» چنين مى نويسد:
ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(عليه السلام)آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است، او مى گويد:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسيد، وقتى مردم كه همراه عمر بودند صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن، على(عليه السلام)گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم...
مسلّماً اين بخش از تاريخ براى علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار مى باشد و لذا برخى بر آن صدد آمدند كه در نسبت كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ اين كتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى كند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالى كه همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
4. طبرى و تاريخ او
محمّد بن جرير طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود رويداد قصد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.
اين بخش از تاريخ حاكى از آن است كه اخذ بيعت براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت مى پذيرفت حالا اين نوع بيعت چه ارزشى دارد؟ خواننده بايد خود داورى نمايد.
5. ابن عبد ربه و كتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف كتاب «العقد الفريد» متوفاى (463 هـ ) :
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! و در اين موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر اين كه در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!
تا اينجا بخشى كه در آن به تصميم به هتك حرمت تصريح شده است پايان پذيرفت، اكنون به دنبال بخش دوم كه حاكى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم!
مبادا اين تصوير پيش آيد كه آنها مقصودشان ارعاب و تهديد بود تا على(عليه السلام) و يارانش را مجبور به بيعت كنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى نداشتند.
دنباله اين گفتار نشان مى دهد كه آنها دست به اين جنايت بزرگ زدند!
6. ابو عبيد و كتاب «الاموال»
ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در كتاب خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان اسلام است نقل مى كند:
عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: كه من در بيمارى ابوبكر براى عيادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زياد به من گفت: آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، همچنان كه آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم.
امّا آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم عبارتند از:
1. «وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته و ان اغلق على الحرب».
اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم هرچند براى جنگ بسته شده بود.
ابو عبيد هنگامى كه به اينجا مى رسد به جاى جمله: «لم أكشف بيت فاطمة و تركته...» مى گويد: كذا و كذا. و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم!.
ولى هرگاه «ابو عبيد» روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سربرتافته است; محقّقان كتاب «الاموال» در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى كه بيان گرديد) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.(دقت كنيد!)
7. طبرانى و معجم كبير
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حقّ او مى گويد: فرد معتبرى است. در كتاب «المعجم الكبير» كه كراراً چاپ شده است، آنجا كه درباره
ابوبكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد.
اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم.
اى كاش سه چيز را انجام مى دادم.
اى كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم.
درباره آن سه چيزى كه انجام داده و آروز كرد كه اى كاش انجام نمى داد، چنين مى گويد:
آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم كه هتك حرمت خانه فاطمه نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر تحقّق يافت
8. ابن عبد ربه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربه اندلسى مؤلّف كتاب «العقد الفريد» (متوفاى 463 هـ ) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:
من در بيمارى ابى بكر بر او وارد شدم تا از او عيادت كنم، او گفت: آرزو مى كنم كه اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم و يكى از آن سه چيز اين است:
اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
و نيز اسامى و عبارات و شخصيت هايى كه اين بخش از گفتار خليفه را نقل كرده اند خواهد آمد.
9. سخن نَظّام در كتاب «الوافي بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) كه به خاطر زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در كتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(عليها السلام) را نقل مى كند. او مى گويد:
انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها.
عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!!(دقت كنيد).
10. مبرد در كتاب «كامل»
محمّد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210-285) اديب، و نويسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در كتاب «الكامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نويسد:
آنگاه كه ابوبكر درحال احتضار چنين گفت: سه چيز انجام دادم و تمنا مى كردم كه اى كاش انجام نمى دادم يكى از آن سه چيز:
آرزو مى كردم اى كاش بيت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد
مسعودى با اينكه نسبت به اهل بيت گرايش هاى نسبتاً خوبى دارد; ولى باز اينجا از بازگويى سخن خليفه خوددارى كرده و با كنايه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن أبى دارم در كتاب «ميزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث كوفى (متوفاى سال 357)
انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.
عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!
13. عبدالفتاح عبدالمقصود
قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم.
عده اى كه از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پس از او مى كردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در اين خانه است».
بى پروا فرياد زد: «باشد!!».
نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود.
على(عليه السلام) پيدا شد...
طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!».
اين بحث را با حديث ديگرى از «مقاتل ابن عطيّة» در كتاب الامامة و السياسة پايان مى دهيم (هرچند هنوز ناگفته ها بسيار است!)
او در اين كتاب چنين مى نويسد:
«هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(عليها السلام) فرستاد، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد...
و در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.
به يقين هر كس اين بحث كوتاه و مستند به مدارك روشن
رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نيل به حكومت و خلافت چه ها كردند، و اين اتمام حجّت الهيّه براى همه آزادانديشان دور از تعصّب است، چرا كه ما از خودمان چيزى ننوشتيم، هرچه نوشتيم از منابع مورد قبول خود آنهاست.
کتابهایی که توصیه میکنم برای خوندن فضایل وسیره فاطمه زهرادرآثارعلامه حسن زاده آملی نوشته عباس عزیزی- بانورفاطمه هدایت شدم .همچنین کتاب کشتی پهلوگرفته اثر سیدمهدی شجاعی.
متاسفانه ازبعضی ازافراد(حتی غیرسنی) دیده میشود که به واقعه ازپیش برنامه ریزی شده یورش به بیت حضرت سیدةالنساء سلام الله علیها بادیده تردیدمینگرند.براین شدم که دراین شب عزیز(سوم جمادی الثانی)کوچکترین کاری که ازدستم برمیاد روانجام بدم وآن توضیحاتی پیرامون این موضوع است.
مطلب ذیل خلاصه ایست ازکتاب یورش به خانه وحی ازگروه معارف و تحقيقات اسلامى- آیةالله مکارم شیرازی
مطالب مورد بررسی به سه قسمت تقسیم بندی میگردند:
1ـ عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان پيامبر(صلى الله عليه وآله).
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3ـ هتك حرمت خانه آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.
که درحد وبلاگ خلاصه میگردند:
1ـ عصمت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مقام والايى برخوردار بود، سخنان رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) در حقّ دخترش حاكى از عصمت و پيراستگى او از گناه مى باشد. آنجا كه درباره او چنين مى فرمايد:
«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني»
«فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد بسان اين است كه مرا خشمگين كرده است».
ناگفته پيدا است كه خشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مايه اذيت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن كريم چنين بيان شده است:
(وَ الّذين يُؤْذُونَ رَسُول اللّه لَهُم عَذابٌ أَليم)(توبه / 61).
«آنان كه رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناكى است».
چه دليلى استوارتر بر عصمت او كه در حديث ديگرى رضاى وى در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرّفى گرديده است، مى فرمايد:
«يا فاطمةُ انّ اللّه يغضبُ لِغضبك و يَرضى لرضاك»
«دخترم فاطمه!، خدا با خشم تو، خشمگين، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدثان يادآور مى شوند، وقتى آيه مباركه (في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ ترفعَ وَ يُذكَر فيها اسْمه) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر اين آيه را در مسجد تلاوت كرد، در اين هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى مقصود از اين بيوت با اين اهمّيّت چيست؟
پيامبر فرمود:
خانه هاى پيامبران!
در اين موقع ابوبكر برخاست، در حالى كه به خانه على و فاطمه(عليهما السلام) اشاره مى كرد، گفت:
آيا اين خانه از همان خانه ها است؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ گفت:
بلى از برجسته ترين آنها است.
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مدت نُه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى كرد و اين آيه را مى خواند: (إِنَّما يُريد اللّه ليذهبَ عَنْكُمُ الرِّجْس أَهل البَيت و يُطهّركُمْ تَطهيراً)(احزاب / 33).
خانه اى كه مركز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار مى باشد.
آرى، خانه اى كه اصحاب كسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مى كند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شكستند، و خودشان صريحاً به آن اعتراف دارند؟ اين حرمت شكنان چه كسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
ـ هتك حرمت خانه آن حضرت!
آرى، با اين سفارش هاى مؤكّد، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتك آن پرداختند، و اين مسأله اى نيست كه بتوان بر آن پرده پوشى كرد.
ما در اين مورد نصوصى را از كتب اهل سنت نقل مى نماييم، تا روشن شود كه مسأله هتك حرمت خانه زهرا(عليها السلام) و رويدادهاى بعدى، يك امر تاريخى مسلّم است نه يك افسانه!! و با اينكه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب در كار بود ولى به حكم اينكه (حقيقت شىء نگهبان آن است) اين حقيقت تاريخى به طور زنده در كتابهاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است و ما در نقل مدارك، ترتيب زمانى را از قرنهاى نخستين در نظر مى گيريم، تا برسد به نويسندگان عصر حاضر.
1. ابن ابى شيبه و كتاب «المصنَّف»
ابوبكر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف كتاب المصنَّف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(عليه السلام)و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر(عليها السلام) به على(عليه السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد
2. بلاذرى و كتاب «انساب الاشراف»
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در كتاب «انساب الاشراف» به نحو ياد شده در زير نقل مى كند
ابوبكر به دنبال على(عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولى على(عليه السلام) از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتيبه و كتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري (212-276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى است، مؤلّف كتاب «تأويل مختلف الحديث»، و «ادب الكاتب» و.... وى در كتاب «الإمامة و السياسة» چنين مى نويسد:
ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(عليه السلام)آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است، او مى گويد:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسيد، وقتى مردم كه همراه عمر بودند صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن، على(عليه السلام)گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم...
مسلّماً اين بخش از تاريخ براى علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار مى باشد و لذا برخى بر آن صدد آمدند كه در نسبت كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ اين كتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى كند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالى كه همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
4. طبرى و تاريخ او
محمّد بن جرير طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود رويداد قصد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.
اين بخش از تاريخ حاكى از آن است كه اخذ بيعت براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت مى پذيرفت حالا اين نوع بيعت چه ارزشى دارد؟ خواننده بايد خود داورى نمايد.
5. ابن عبد ربه و كتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف كتاب «العقد الفريد» متوفاى (463 هـ ) :
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! و در اين موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر اين كه در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!
تا اينجا بخشى كه در آن به تصميم به هتك حرمت تصريح شده است پايان پذيرفت، اكنون به دنبال بخش دوم كه حاكى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم!
مبادا اين تصوير پيش آيد كه آنها مقصودشان ارعاب و تهديد بود تا على(عليه السلام) و يارانش را مجبور به بيعت كنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى نداشتند.
دنباله اين گفتار نشان مى دهد كه آنها دست به اين جنايت بزرگ زدند!
6. ابو عبيد و كتاب «الاموال»
ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در كتاب خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان اسلام است نقل مى كند:
عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: كه من در بيمارى ابوبكر براى عيادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زياد به من گفت: آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، همچنان كه آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم.
امّا آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم عبارتند از:
1. «وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته و ان اغلق على الحرب».
اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم هرچند براى جنگ بسته شده بود.
ابو عبيد هنگامى كه به اينجا مى رسد به جاى جمله: «لم أكشف بيت فاطمة و تركته...» مى گويد: كذا و كذا. و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم!.
ولى هرگاه «ابو عبيد» روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سربرتافته است; محقّقان كتاب «الاموال» در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى كه بيان گرديد) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.(دقت كنيد!)
7. طبرانى و معجم كبير
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حقّ او مى گويد: فرد معتبرى است. در كتاب «المعجم الكبير» كه كراراً چاپ شده است، آنجا كه درباره
ابوبكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد.
اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم.
اى كاش سه چيز را انجام مى دادم.
اى كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم.
درباره آن سه چيزى كه انجام داده و آروز كرد كه اى كاش انجام نمى داد، چنين مى گويد:
آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم كه هتك حرمت خانه فاطمه نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر تحقّق يافت
8. ابن عبد ربه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربه اندلسى مؤلّف كتاب «العقد الفريد» (متوفاى 463 هـ ) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:
من در بيمارى ابى بكر بر او وارد شدم تا از او عيادت كنم، او گفت: آرزو مى كنم كه اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم و يكى از آن سه چيز اين است:
اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
و نيز اسامى و عبارات و شخصيت هايى كه اين بخش از گفتار خليفه را نقل كرده اند خواهد آمد.
9. سخن نَظّام در كتاب «الوافي بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) كه به خاطر زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در كتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(عليها السلام) را نقل مى كند. او مى گويد:
انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها.
عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!!(دقت كنيد).
10. مبرد در كتاب «كامل»
محمّد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210-285) اديب، و نويسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در كتاب «الكامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نويسد:
آنگاه كه ابوبكر درحال احتضار چنين گفت: سه چيز انجام دادم و تمنا مى كردم كه اى كاش انجام نمى دادم يكى از آن سه چيز:
آرزو مى كردم اى كاش بيت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد
مسعودى با اينكه نسبت به اهل بيت گرايش هاى نسبتاً خوبى دارد; ولى باز اينجا از بازگويى سخن خليفه خوددارى كرده و با كنايه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن أبى دارم در كتاب «ميزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث كوفى (متوفاى سال 357)
انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.
عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!
13. عبدالفتاح عبدالمقصود
قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم.
عده اى كه از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پس از او مى كردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در اين خانه است».
بى پروا فرياد زد: «باشد!!».
نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود.
على(عليه السلام) پيدا شد...
طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!».
اين بحث را با حديث ديگرى از «مقاتل ابن عطيّة» در كتاب الامامة و السياسة پايان مى دهيم (هرچند هنوز ناگفته ها بسيار است!)
او در اين كتاب چنين مى نويسد:
«هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(عليها السلام) فرستاد، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد...
و در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.
به يقين هر كس اين بحث كوتاه و مستند به مدارك روشن
رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نيل به حكومت و خلافت چه ها كردند، و اين اتمام حجّت الهيّه براى همه آزادانديشان دور از تعصّب است، چرا كه ما از خودمان چيزى ننوشتيم، هرچه نوشتيم از منابع مورد قبول خود آنهاست.
کتابهایی که توصیه میکنم برای خوندن فضایل وسیره فاطمه زهرادرآثارعلامه حسن زاده آملی نوشته عباس عزیزی بانورفاطمه هدایت شدم .همچنین کتاب کشتی پهلوگرفته اثر سیدمهدی شجاعی.
۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه
رسول اکرم صلی الله علیه واله میفرمایند:
یا فاطمه ان الله لیغضب لغضبک ویرضی لرضاک
این حدیث در کتب صحیح اهل سنت نیز آمده از جمله در صحاح,نیز در همین کتب آورده شده فاطمه از دنیا رفت درحالیکه ازعمر وابوبکر خشمگین بود(یاد آیه ای افتادم که میفرماید میخواهند نور خدا را خاموش کنند اما...)
رسول اکرم صلی الله علیه واله میفرمایند:
هرکس فاطمه را آنگونه که سزاوارست بشناسد لیلة القدر را ادراک کرده است.
درحدیث دیگری حضرت رسول صلی الله علیه واله میفرمایند:
او را فاطمه نامیدم زیرا خدای او را وآنکس که اورا دوست داشته باشد از آتش دور کرده است.(فطم=دور کردن)
امام حسن عسکری علیه السلام میفرمایند : نحن حجج الله علی خلقه وجدتنافاطمه حجة علینا
ماحجت های خداوند بر مردم هستیم وجده مان فاطمه الزهرا حجت خداوند بر ماست.
خدایا ماروببخش و در زمره دوست داران اهل بیت پیامبر قرارده.
با چه رویی تسلیت بگم درحالیکه یکی باید به خودم تسلیت بگه که چرا این همه سال ازت تلف شد ولی حضرت سیدةالنسا را الگوی خودت درخداشناسی وولی شناسی نساختی ولی متن ذیل رو که سخنرانی عبد صالح خداایةالله وحیدخراسانی هست در سوگ حجةالله علی الحجج,ناموس الهی حضرت سیدةالنسا رو خدمت دوستان ارایه میکنم.متن کامل این سخنرانی دروبلاگ زیر موجوده
1shia.blogfa.com
.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ؛ و صلي الله علي سيدنا محمد (حضار : اللهم صل علي محمد و آل محمد) و آله الطاهرين ؛ سيّما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
چون پيشامد فاطميه است ؛
اسلام وابسته به سيد الشهداست و عاشورا ؛
و شعائر حسينيه همان است كه در اربعين گفتيم بدون كم و كاست.
مناقشه در شعائر حسينيه ، خيانت به اسلام است ؛ چون اسلام قائم به عاشوراست و عاشورا قائم به اين شعائر است .
اما نسبت به فاطميه ؛ همان طوري كه اسلام و خاتم النبيين وابسته به سيد الشهداست ؛ مذهب و امير المؤمنين وابسته به صدّيقه كبراست ؛ تضعيف شعائر فاطميّه ، خيانت به مذهب و جنايت به امير المؤمنين است .
چون شماهايي كه در اين بحثيد ، قسمت عمده اي نخبه ي فضلاء قميد ؛ هم از ممالك مختلف ، هم از بلاد مختلف ايران در اين جا جمع شديد ؛ از نظر عقلي و علمي - نه از نظر احساسي - بايد عظمت فاطميه را درك كنيد و به بلاد خودتان منتقل كنيد كه هر كس به اين مذهب حق و به آن كسي كه به او نبوت تمام انبياء و رسالت تمام مرسلين و دين خدا كامل شده :
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ و َأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا
آن كسي كه كمال دين به اوست ، تمام نعمت به اوست ، اسلام مرضيّ خدا وابسته ي به اوست ، خود او باز وابسته به فاطمه زهراست و اين مطلب بسيار مهم است.
عامه از اعيانشان و همچنين خاصه از نخبه ي علماءشان اين روايت را نقل كردهاند و متن حديث را بايد ديد و دقت كرد:
روايت منتهي ميشود به جابر بن عبدالله انصاري ، اعيان علماء عامه حتي مثل زمخشري و رجال شيعه مثل شيخ صدوق اين روايت را نقل كردهاند :
قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله (حضار : اللهم صل علي محمد و آل محمد) يَقُولُ لِعَلِيِّ
چون اين مصيبت ، إخبارش كمر شكن بود براي اميرالمؤمنين ؛ تسليت داد به جمله دوم كه : و الله خليفتي عليك .
فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام هَذَا أَحَدُ رُكْنَيَّ الَّذِي قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله ؛
فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ عليها السلام قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام هَذَا الرُّكْنُ الثَّانِي الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله .
شرح اين حديث ، در اين مختصر نميگنجد ؛ ولي چون شما در اين بحث به مراحل عاليه علم رسيدهايد ، ما اشاره ميكنيم و خودتان بعد تأمل كنيد .
ركن يعني چه ؟ هر جزء واجبي ، قيداً ، تقيّداً دخيل در آن واجب است . به فوت آن جزء بالضروره كل منتفي ميشود . اين خاصيت جزئيت است . پس به رفتن يك جزء تمام اين كل به هم ميخورد ؛ ولي فرق جزء با ركن چيست ؟
افتراق در اين جهت است : آن جزء بدل دارد و به وسيله بدل جاي مبدل پر ميشود ؛ لذا اگر سوره در نماز فوت شد ، فاقد سوره ميشود بدل تنزيلي به حكم قاعده لا تعاد جبران مافات ميشود .
اما اگر نوبت به ركن رسيد ، خاصيت ركن اين است كه ديگر بدلي برايش نيست . منهدم ميشود بالمرة و آن از دست رفته جايگزين ندارد . عقد مستثني و مستثني منه لا تعاد ، حقيقت ركن را روشن ميكند .
وقتي حقيقت ركن اين است ، اولا بايد ديد آن كسي كه به اين ركن متكي است ، او كيست ، تا او شناخته نشود ، ركن او شناخته نميشود .
براي اين كه ما فاطمه زهرا را بشناسيم و فاطميه را به آن اندازه ميسور كه در خور ما است نه در شأن او ؛ احياء كنيم ، بايد حقيقت ركنيت صديقه كبري روشن بشود . و اين مسأله عبيسه و اين حكمت عاليه به اين سادگي درك نميشود . بايد ديد امام ششم (از او بايد گرفت اين جا جايي نيست كه كلام حكيمي ، فيلسوفي ، فقيهي مطرح باشد) بايد ديد رأس مذهب ، لسان الله ناطق ، آن كسي كه اسمه عند اهل السماء الصادق ، او در اين زمينه چه ميگويد .
وقتي مقابل قبر امير المؤمنين عليه السلام ايستاد ، زيارت كرد آن حضرت را. در اين زيارت سه قسمت است : يك صلوات است ، يك سلام است ، يك شهادت است .
بايد ديد چه جور بر او صلوات از خدا خواست؟ ، اين يك
چه جور به او سلام كرد؟
اما سلسله بحث . ما از هر قسمتي تكهاي را به طور اشاره ميگوييم :
اللهم صل
وعروتك الوثقى ، ويدك العليا وجنبك الأعلى ، وكلمتك الحسنى ، وحجتك على الورى ، وصديقك الأكبر ، وسيد الأوصياء ، وركن الأولياء ، وعماد الأصفياء
اين مرحله اول ؛
مرحله ي دوم : السلام
آن صلواتش بود نمونه ايست اين سلامش است
السلام على اسم الله الرضي و وجهه المضئ وجنبه القوي ...
السلام على نور الأنوار وسليل الأطهار وعناصر الأخيار
اين هم سلامش ؛ اما شهادتش كه غوغاست شهادت است ؛ آن هم شهادت از جعفر بن محمد است .
واشهد أنك جنب الله
شهادت ميدهم تو جنب الله هستي . اين كلمه اشاره است به آن آيه
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ
آن روزي كه همه انبياء داد وانفساه ميزنند آن روز است كه : أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا
مورد تحسر چيه؟ آن حسرت : فِي جَنْبِ اللَّهِ .
شهادت ميدهم تو همان جنب الله هستي كه هر نفسي در آن روز حسرت مي خورد به آن تفريطي كه نسبت به تو كرده .
شهادت ميدهم تو باب الله هستي . آن خانه درش منحصر است به تو .
شهادت ميدهم تو حبيب الله هستي
ختم كلام : شهادت ميدهم تو وجه الله هستي .
كل من عليها فان وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ
اينچنين كسي چنين اعجوبهاي كه عقل ، علم ، درك ، فكر ، همه مشاعر از انوار عظمت او كه نمونهاي از آن در اين
اين جاست كه بايد فهميد زهرا كسيت ؟
امير المؤمنين كيست؟ ركن اولياء است .
اولياء كي اند ؟ كه او باز ركن آنها است.
اينها را بفهميد
خوب درك كنيد
اولياء آنهايي هستند كه نص قرآن است :
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
تمام عالم بدون استثناء همه مبتلا هستند به دو آفت : يكي ترس يكي حزن . ترس از چه؟ از اين كه آن چه دارند نبازند . حزن از چه ؟ از آن چه ندارند ، چه جور به اوبرسند .
همه در اين بين ، بين الخوف و الحزن گرفتارند .
حالا كساني كه به مقامي رسيدهاند كه « لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» اينها كيانند؟!
اين در قرآن است ؛ اما مفسر قرآن خاتم پيغمبران است
او در بيان اين اولياء ، بيانش اين است :اولياء الله كساني هستند كه :نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً .سكتوا فكان سكوتهم ذكر.انَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً.مَشَوْا بين الناس فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَرَكَة
نظر آنها عبرت است .مشي آنها ، قدم آنها بركت است.سكوتشان ذكر است ؛ نطقشان حكمت است
اگر آجال مكتوبه الهيه برآنها نبود لَمْ تَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَبدانهِمْ طرفة عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب.
اين اكسير احمر كجا پيدا ميشود ؟! اينها همگي من الأولين والأخرين ركنشان امير المؤمنين است . حالا آن كسي كه خودش ركن تمام اولياء خداست ، بايد ديد ركن او كيه؟ ركن او هم فاطمه زهراست .
اين است كه كي صديقه كبري را شناخته است؟
كي فهميده فاطمه زهرا كيست؟
به قدري ساحت بلند است به قدري مقام منيع است كه حتي در عالم بقاء هم درك نميشود زهراء كيست ؟
پرسيد از امام ششم چرا فاطمه ، زهراء ناميده شده است؟ جواب داد : چون قصري خدا براي او ساخته آن قصر نه از طرف بالا متصل به جائي است ، نه از اين طرف اتكاء به استوانهاي دارد ، فقط آن قصر معلق است به قدرت پروردگار ، صد هزار باب دارد . بر هر بابي هزار ملك است . اين قصر
آن اندازه با اهل بهشت فاصله دارد كه همانطور كه اهل زمين به كوكب دري به آسمان نگاه ميكنند ، اهل بهشت به قصر او اين جور مينگرند . اين سرّ اسم زهراست . اين گوهري است كه ستاره درخشان تمام اهل بهشت است .
آن وقت اينچنين كسي رفت از اين دنيا
آن جملهاي كه كمر شكن است :
زهرا ربوده شد . (گريه حضار)
جائي از بدنت شكسته شده ؟ !
اگر استخوان انگشت بشكند ، چه حالي داري ؟
حالا اگر استخوان سينه بشكند ؟
(گريه شديد حضار)
وقتي استخوان سينه بشكند ؛
نفس نميشود كشيد ؛
نود و پنج روز ؛
سه روز بعد از پيغمبر استخوان سينه شكست ؛
نود روز ...
نود روز... نميتوانست... نفس بكشد .
هر نفسي كشيد... جان داد ،
نه يك مردن است ،
در هر نفسي جان دادن است .
وقتي آمد كنار بستر پيغمبر
سني و شيعه نوشتهاند چه جور آمد .
يعني بدني نبود شبحي بود .
گفت يا رسول الله فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَخودت از او استخبار كن .
خودت از او سؤال كن
خواست بگويد :
يا رسول الله آن چه كشيد ، به من هم نگفت ؛
تو خودت از او بپرس كه بر او چه گذشت ؛
سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ
در اين جمله فكر كنيد ؛
حق فاطميه را ادا كنيد .
اي مردم ايران!
اي كساني كه رهين منت بعثت پيغمبريد
چه سني ، چه شيعه ،
همه بايد اجر رسالت را بدهند .
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى .
روز سوم جمادي الثانيه ،
براي اين كه اجر رسالت داده بشود ،
به اقرب به خاتم انبياء اظهار مودت بشود ،
بايد مملكت يكپارچه يا زهراء بشود .
در مقابل آن جنازهاي كه نيمه شب آن جور زير خاك رفت ،
بايد آن روز هر كس دل به علي بن أبي طالب دارد
آن چه در توان دارد ، انجام دهد .
اين وظيفه شعائر فاطميه است .
تضعيف شعائر فاطميه تضعيف مذهب است .
سبك شمردن شهادت صديقه ي كبري ، استخفاف به امير المؤمنين است .
كوتاهي و تقصير به حق خاتم النبيين است .
خاتمه كلام :
صاحب عصر ،
ولي وقت ،
امام زمان ،
از شما انتظار دارد كه :
براي آن بازوي ورم كرده ،
آن پهلوي شكسته ،
آن قبر مخفي ،
آن جنازه نيمه شب دفن شده ،
آنچه در قدرت داريد كار كنيد .
بیت العدل-حیفا-اسرائیل
عکا
تصویربهاء
اگه نوشته ناچیز ذیل که توسط گناه کاری مثل من تنظیم شده مورد رضای خدا وپیامبر واهل بیتش قرار گرفت در ثوابش دوست عزیزم احمد شکوه فرروسهیم میدونم حتی اگر منودر تاریکی شب دعا نکنه.
آسیب های مهدویت:
افراط وتفریطی که در ارایه چهره امام علیه السلام میشود به نحوی که بعضی ها امام علیه السلام را به صورت چهره ای بسیار خشن معرفی میکنند, البته نبایدمنکر برخوردها ودفاع هاو جنگ های امام با دشمنان اسلام بود ولی این موضوع فقط یکی از ابعاد پس از ظهور است و پرداختن صرف به این موضوع باعث دوری و زدگی مردم ازبحث انتظار میشود.البته از طرفی هم نباید تفریط در این امور نمود زیرا باعث خواهد شد مسلمانان دراصلاح امورفردی واجتماعی دچار کوتاهی وسستی شوند. یکی دیگر از آسیب ها بحث تعیین وقت قبلی برای ظهور است در این صورت اگر در وقت مقرر شده ظهور واقع نشود باعث میشود خیلی ها به اصل موضوع شک کنند.
از دیگر آسیب ها بحث علایم ظهور در روایات وتطبیق آن با حوادث روز جهانی است مثلا یکی از نویسندگان اهل سنت در کتاب خود آورده سفیانی که در روایات است همان صدام حسین است اما پس از دستگیری صدام و اعدامش توسط دولت عراق با این نکته روایی که در آن تصریح دارد سفیانی توسط شخص امام زمان هلاک میشود تضاد داشت وممکنه باعث بدبینی و صلب اعتماد مردم می شد.
از آسیبهای دیگر طرح مباحث غیر ضروریست که انسان را از مباحث اصلی و ضروری دور میکند مثل ازدواج امام, فرزندان امام, محل زندگی امام (ع)و... می باشد که انسان را از موضوعات اصلی مهدویت مانند وظایف منتظران, حق امام بر ماموم ویا رابطه مهدویت با جهانی سازی(به خصوص که امروزه بحث جهانی سازی مطرح است).
البته این به آن معنا نیست که سوالات بالا بدون جواب باشد بلکه پرداختن صرف به اینها باعث نپرداختن به هدف اصلی مهدویت میشود.
یکی دیگر از آسیب ها انحرافات وخرافات ومدعیان ارتباط با امام یا ارتباط با نواب امام یا آگاهی از زمان ظهور ویا اطلاع از جا ومکان حضرت میباشد وحتی ادعاهایی که از قبل از تولد امام شده مبنی بر اینکه مدعی, ادعا مینماید خودش مهدی منتظر است.بعضی از افراد در اثر کمی اطلاعات اعتقادی جذب این جرایانات انحرافی می شوندوبعد ازروشن شدن اصل موضوع وپی بردن به ادعاهای دروغین رهبران این فرق باعث پیامدهای منفی اعتقادی فراوان درآنهامیشود ویالطماتی به پیکر دین وارد میکند که شاید تا صدها سال جبران نشود(لعنت خداوهمه لعنت کنندگان برکسی که اولین بارگفت"پیامبرهذیان میگوید"وباعث شدماهااینجوری بدبخت شیم).از همان ابتدا پیامبراکرم در شرایط مختلف راجع به مهدی موعود نکاتی را بیان میفرمودند.مثلا اصحاب از خدمت پیامبر اکرم میپرسیدند مهدی موعود کیه؟پدرش کیه؟و...از این قبیل سوالات.
بیش از 500روایت تنها ازوجودمبارک پیامبر اکرم(ص) در مورد مهدویت رسیده است این در حالی است که در بعضی از مباحث دینی فقط توسط یک حدیث موجود علما نظرقطعی فقهی میدهند.واین اهمیت موضوع رانزدخداو پیامبر اکرم نشان میدهد.
تقریبا اولین فرقه ای که باعنوان مهدویت وبا بهره گیری ازاین موضوع شکل گرفت فرقه کیساییه بود.بعد از شهادت اباعبدالله علیه السلام بود که مختار به نام خونخواهی حسین بن علی(ع) قیام کرد وبه دنبال رهبری مذهبی برای اعتبار بیشتر خود وجمع نمودن مردم به دور خود بود که سراغ معتبرترین چهره مذهبی یعنی علی بن الحسین(امام سجادعلیه السلام)رفت ولی حضرت به دلایلی-که خودش میتونه موضوع چندین کتاب وتحقیق باشه-رد کرد,بنابراین مختار سراغ فرزند دیگرعلی ابن ابیطالب علیه السلام یعنی محمد حنفیه رفت.محمدحنفیه با شرایطی می پذیرد-البته بعدهابه دلایلی ازجمله سوءاستفاده قیام کنندگان ازاعتباراهل بیت پیامبراکرم برای مقاصد شخصی اظهار پشیمانی می کند-عده ای به مردم القاء میکنند که محمد حنفیه همان مهدی موعودیست که پیامبر بیان میکرد به ویژه اینکه در روایات آمده بود که مهدی هم نام پیامبراست و وقتی ظهور میکند که فتنه های زیادی جامعه راگرفته باشد درآن زمان هم که بعد از واقعه عاشورا وحره-که سه روز اهل مدینه برسپاه یزید حلال اعلام شدند- و...بود,مردم میگفتند فتنه مذکورهمین هاست بنابراین عده زیادی به دورقوامین جمع میشوند وبعد ازشهادت محمد حنفیه چون نمیتوانستند تعبیری برایش طبق احادیث بیابندعده ای گفتند او نمرده بلکه غایب شده است!
جریان انحرافی بعدی اسماعیلیه است:بعضی ازعوام فکر میکردنند که جانشین امام باید فرزند بزرگ امام باشد- البته هیچ حدیثی مبنی بر اینکه جانشین هر امام فرزند بزرگترش است وجود ندارد-به همین خاطر فکر میکردند بعد از امام صادق علیه السلام,پسر بزرگش اسماعیل امام میباشد؛در حالیکه اسماعیل قبل ازخود امام صادق علیه السلام فوت کرد عده ای گفتند اسماعیل همان مهدی موعود است که نمرده بلکه غیبت نموده,باوجودیکه خود امام صادق علیه السلام در تشیع جنازه پسرش فرمودند سه بار صورت جنازه را به مردم نشان دهند تا همه ببینند که اسماعیل فوت کرده!
فرقه های دیگری هم به مرور زمان منشعب شدند مثل واقفیه ومحمدیه وجعفریه وعسکریه و...
اینها ادعاهای قبل از غیبت کبری امام زمان(عج)بود درحالیکه پس از غیبت امام زمان(عج) مدعیان علاوه بر این ادعا یک ادعای دیگر هم بعضا مینمودند وآن ادعای نیابت بود-ومی باشد- امام علیه السلام چهارنایب خاص داشت در اواخر عمر نایب چهارم حضرت به وی نامه ای نوشتند وبیان فرمودند که دیگر دوران غیبت کبری آغاز خواهد شد وبعد از تو نیابت خاص تمام خواهد شد ومردم هم در موضوعات مورد نیاز به علما( که نایب عام امام هستند) مراجعه کنند.در دو قرن گذشته موارد متعددی در این مورد داشته ایم مثلا در شمال آفریقا شخصی بنام محمد احمد سودانی قیام میکند وبا این عنوان که وی همان مهدی موعود است حمایت مردم را جلب میکند واستحمار گران فرانسوی را بیرون میکند وچند سال هم یک حکومت تشکیل میدهد,که بنام مهدی سودانی است-در دایرةالمعارف ویکی پدیا تحت نام مهدی-.
در هندوستان هم شخصی بنام قادیانی با همین ادعاها حرکتی را آغاز میکند ومنجر میشود به ادعای نبوت ودین جدیدی بنام قادیانه یا احمدیه.
از جمله اینگونه افراد شخصی بود در شیراز بنام سیدعلی محمد شیرازی
که در ذیل به طور خلاصه به او وادعاهایش وحامیانش میپردازم.
بابیت و بهاییت:
سیدعلی محمد شیرازی درسال1260ه.ق حرکتی تفرقه آمیز شروع کرد.زمینه فکری اوبرمیگردد به تفکرات فرقه شیخیه به رهبری شیخ احمد احسایی ,شیخ احمد احسایی درتفکرات خود مدعی ارتباط با امام زمان ازطریق نیابت خاص بود
(قابل توجه بعضیها,این ادعاها اگه هرزمان که بیان بشه حداکثرچندسال بعد ممکنه دستاویزی برای آدمای بیکاربشه که برای خودشون حواری جمع کنند).این بحث ها زمینه ای شد برای علی محمد که ادعای بابیت کند وبگوید من همان باب ارتباط یا نایب امام زمان هستم وبه شهرهای مختلف سفر میکند؛به اصفهان وتهران و...سپس دستگیر میشود ودر ماکوی آذربایجان حبس میشود و در تبریز به دستور محمدعلی شاه جلسه مناظره ای تشکیل میشود بین علما و علی محمد تا علما نظرنهایی را درباره او بدهند دراین جلسه که ناصرالدین میرزا-ولیعهد-درمجلس حضورداشته باب میگوید من همان باب در حدیث پیامبرم که میفرمود:انامدینةالعلم وعلی بابها.علماء ازاو میپرسند حالا که تو ادعا میکنی باب علم هستی بنابراین باید به همه علوم احاطه داشته باشی پس شروع میکنند از او درمورد مرضی-تخمه- سوال میکنند ولی همان طور که همه انتظار داشتن باب ناتوان میماند ,بعد ازاودرباره مسایل دینی میپرسند مثلا درمورد آیه مباهله ولی باب حتی تعجب میکنه واظهار میکنه من اصلا این مسأله ای شما گفتید رو تاحالا نشنیده بودم!خلاصه...بهش میگن تو که هیچی رو بلد نبودی جواب بدی پس چی میگی؟!!باب میگه من همونی هستم که شما هزارسال منتظرش بودید!بعد یکی ازحضار بهش میگه من که تو رونفرستاده بودم!باب تعجب میکنه بعد, اون شخص میگه چنین امامی چنین خدایی روهم میخواد-چنین اول بابه وچنین دوم اون شخصه –
بعد باب میگه الحمدلله الذی خلق السماواتَ والارضَ که ناصرالدین میرزا!!مچشو میگیره وبه خاطر غلط ادبی تابلویی که باب آورده بود در ادای فتحه روی سماوات وارض درحالی که اینوحتی کسانی که یه اطلاعات خیلی ابتدایی از قرآن ویا عربی داشته باشن میدونن.....وناصرالدین میرزا بهش میگه تو چطورامامی هستی که حتی عربی رو که زبان قرآنه بلد نیستی؟! معلوم میشه که این آقا حتی سواد معمولی حداقل هم نداره.
خلاصه علما با توجه به حرفای باب به این نتیجه میرسند که عقل درست وحسابی نداره به همین خاطرتصمیم میگیرند به جای اعدام اونو تعزیر کنن پس از فلک کردن باب,او توبه نامه ای مینویسه که الان درمجلس شورای اسلامی موجوده هرچند قبل از این هم یکبار در شیراز درحظور مردم توبه کرده بود.ولی وقتی میبرنش زندان نه تنها از ادعایش دست برنمی داره حتی یه قدم پیشرفت-البته در واقع پس رفت-میکنه وادعای پیامبری میکنه وتو زندان کتاب بیان رو مینویسه در 19قسمت 19بابی ولی فرصت نکرد کتابشو تمام کنه وبه جانشینش دستور میده کتاب رو تموم کنه..در بیان دیگه میزنه به سیم آخر ومینویسه :
انّنی لا اله الا أنا.فإن اننی أنا الله فعبدونی
همانا من همان خدایی هستم که غیر من خدایی نیست پس مرا بپرستید
سرانجام به دستور امیرکبیر درسال1266ه.ق درمیدان تبریز اعدام شد و قبل از اعدامش شخصی به نام میرزا یحیی نوری ملقب به صبح ازل را
جانشین خود کرد وبابکاربردن جمله من الله مهیمن القیوم الی الله مهیمن القیوم نوصیه هایی میکنه که بقیه ماجرارو بعدا خدمتتون خواهم گفت.