۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

به یاد شریعتی

در قبایل عرب همواره جنگ بود,اما مکّه" زمین حرام"بود وچهار ماه رجب ,ذی القعده و ذی الحجه ومحرم "زمان حرام",یعنی که در آن جنگ حرام است؛دو قبیله که باهم میجنگیدند,تا وارد ماه حرام میشدند،جنگ را موقتا تعطیل می کردند,اما برای آنکه اعلام کنند که:
"در حال جنگند واین آرامش از سازش نیست,ماه حرام رسیده وچون بگذرد ,جنگ ادامه خواهد یافت",سنت بود که بر قبه خیمه فرمانده قبیله،پرچم سرخی برمی افراشتند,تا دوستان,دشمنان ومردم,همه,بدانند که:"جنگ پایان نیافته است".
آنها که به کربلا میروند می بینند که جنگ باپیروزی یزید پایان گرفته وبرصحنه جنگ,آرامش مرگ سایه افکنده است.
اما می بینند که بر قبّه آرامگاه حسین(ع),پرچم سرخی در احتراز است .
بگذار این"سالهای حرام"بگذرد!




آنها که رفتند کاری حسینی کردند وآنها که ماندند باید که کاری زینبی کنند,اگرنه یزیدی اند.


خدایا,به روشنفکران ما ایمان وبه مومنان ما روشنایی,به علمامسولیت ,به عوام ما علم وبه متعصبین ما فهم وبه فهمیدگان ما تعصب وبه زنان ما شعور وبه مردان ما شرف به پیران ما آگاهی وبه جوانان ما اصالت... ببخش!


عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن؛عشق بینایی را میگیرد,دوست داشتن می دهد.عشق لذت جستن است ,دوست داشتن پناه جستن است.


روزها شیر نمی نالد.دربرابر نگاه روباهان,دربرابر نگاه جانوران, شیر نمی نالد.تنها در شبهاست که شیرمیگرید .نیمه شب به طرف نخلستان میرود.آنجا هیچکس نیست.مردم راحت آرمیده اند و این
مرد...وقتی به خودش برمیگردد می بیند که تنهاست.


خواستم بگویم فاطمه (س)دختر محمد(ص)است ,دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه (س)همسر علی (ع)است,دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه (س)مادر زینب(س) است,باز دیدم که فاطمه نیست .نه,اینها همه هست واین همه فاطمه نیست؛فاطمه,فاطمه است.

نیایش یعنی خواستن وتکرار خواست ها.چه کسی نیایش میکند؟کسی که فاصله میان آنچه هست با آنچه باید باشد در او زیاد است.


در تاریخ اسلام «مهاجرت»مبدأ یک تاریخ قرار میگیرد نه میلاد ونه مرگ پیامبر ونه حتی فتح مکه,حتی بعثت هم مبدأ تاریخ نیست,هجرت مبدأ است .
اگر پیاده هم شده سفر کن,در ماندن می پوسی.هجرت کلمه بزرگی در تاریخ« شدن»انسانها و تمدن هاست.

روحش شاد.

۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

بررسی درکتب تاریخی اهل سنت پیرامون حمله دشمنان اسلام به خانه حضرت زهراسلام الله علیها

بسم رب الشهدا والصدیقین.
انمایریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا
اللهم صلی علی فاطمة وابیها وبعلها وبنیهاوسرالمستودع فیها بعددمااحاط به علمک
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدوآل محمد وآخرتابع له علی ذلک
سلام علیکم

متاسفانه ازبعضی ازافراد(حتی غیرسنی) دیده میشود که به واقعه ازپیش برنامه ریزی شده یورش به بیت حضرت سیدةالنساء سلام الله علیها بادیده تردیدمینگرند.براین شدم که دراین شب عزیز(سوم جمادی الثانی)کوچکترین کاری که ازدستم برمیاد روانجام بدم وآن توضیحاتی پیرامون این موضوع است.
مطلب ذیل خلاصه ایست ازکتاب یورش به خانه وحی ازگروه معارف و تحقيقات اسلامى- آیةالله مکارم شیرازی
مطالب مورد بررسی به سه قسمت تقسیم بندی میگردند:
1ـ عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان پيامبر(صلى الله عليه وآله).
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3ـ هتك حرمت خانه آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش
.
که درحد وبلاگ خلاصه میگردند:

1ـ عصمت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مقام والايى برخوردار بود، سخنان رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) در حقّ دخترش حاكى از عصمت و پيراستگى او از گناه مى باشد. آنجا كه درباره او چنين مى فرمايد:
«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني»
«فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد بسان اين است كه مرا خشمگين كرده است».
ناگفته پيدا است كه خشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مايه اذيت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن كريم چنين بيان شده است:
(وَ الّذين يُؤْذُونَ رَسُول اللّه لَهُم عَذابٌ أَليم)(توبه / 61).
«آنان كه رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناكى است».
چه دليلى استوارتر بر عصمت او كه در حديث ديگرى رضاى وى در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرّفى گرديده است، مى فرمايد:
«يا فاطمةُ انّ اللّه يغضبُ لِغضبك و يَرضى لرضاك»
«دخترم فاطمه!، خدا با خشم تو، خشمگين، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدثان يادآور مى شوند، وقتى آيه مباركه (في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ ترفعَ وَ يُذكَر فيها اسْمه) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر اين آيه را در مسجد تلاوت كرد، در اين هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى مقصود از اين بيوت با اين اهمّيّت چيست؟
پيامبر فرمود:
خانه هاى پيامبران!
در اين موقع ابوبكر برخاست، در حالى كه به خانه على و فاطمه(عليهما السلام) اشاره مى كرد، گفت:
آيا اين خانه از همان خانه ها است؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ گفت:
بلى از برجسته ترين آنها است.
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مدت نُه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى كرد و اين آيه را مى خواند: (إِنَّما يُريد اللّه ليذهبَ عَنْكُمُ الرِّجْس أَهل البَيت و يُطهّركُمْ تَطهيراً)(احزاب / 33).
خانه اى كه مركز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار مى باشد.
آرى، خانه اى كه اصحاب كسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مى كند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شكستند، و خودشان صريحاً به آن اعتراف دارند؟ اين حرمت شكنان چه كسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
ـ هتك حرمت خانه آن حضرت!
آرى، با اين سفارش هاى مؤكّد، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتك آن پرداختند، و اين مسأله اى نيست كه بتوان بر آن پرده پوشى كرد.
ما در اين مورد نصوصى را از كتب اهل سنت نقل مى نماييم، تا روشن شود كه مسأله هتك حرمت خانه زهرا(عليها السلام) و رويدادهاى بعدى، يك امر تاريخى مسلّم است نه يك افسانه!! و با اينكه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب در كار بود ولى به حكم اينكه (حقيقت شىء نگهبان آن است) اين حقيقت تاريخى به طور زنده در كتابهاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است و ما در نقل مدارك، ترتيب زمانى را از قرنهاى نخستين در نظر مى گيريم، تا برسد به نويسندگان عصر حاضر.

1. ابن ابى شيبه و كتاب «المصنَّف»
ابوبكر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف كتاب المصنَّف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(عليه السلام)و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر(عليها السلام) به على(عليه السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد
2. بلاذرى و كتاب «انساب الاشراف»
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در كتاب «انساب الاشراف» به نحو ياد شده در زير نقل مى كند
ابوبكر به دنبال على(عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولى على(عليه السلام) از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتيبه و كتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري (212-276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى است، مؤلّف كتاب «تأويل مختلف الحديث»، و «ادب الكاتب» و.... وى در كتاب «الإمامة و السياسة» چنين مى نويسد:
ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(عليه السلام)آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است، او مى گويد:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسيد، وقتى مردم كه همراه عمر بودند صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن، على(عليه السلام)گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم...
مسلّماً اين بخش از تاريخ براى علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار مى باشد و لذا برخى بر آن صدد آمدند كه در نسبت كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ اين كتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى كند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالى كه همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
4. طبرى و تاريخ او
محمّد بن جرير طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود رويداد قصد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.
اين بخش از تاريخ حاكى از آن است كه اخذ بيعت براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت مى پذيرفت حالا اين نوع بيعت چه ارزشى دارد؟ خواننده بايد خود داورى نمايد.

5. ابن عبد ربه و كتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف كتاب «العقد الفريد» متوفاى (463 هـ ) :
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! و در اين موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر اين كه در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!
تا اينجا بخشى كه در آن به تصميم به هتك حرمت تصريح شده است پايان پذيرفت، اكنون به دنبال بخش دوم كه حاكى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم!
مبادا اين تصوير پيش آيد كه آنها مقصودشان ارعاب و تهديد بود تا على(عليه السلام) و يارانش را مجبور به بيعت كنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى نداشتند.
دنباله اين گفتار نشان مى دهد كه آنها دست به اين جنايت بزرگ زدند!

6. ابو عبيد و كتاب «الاموال»
ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در كتاب خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان اسلام است نقل مى كند:
عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: كه من در بيمارى ابوبكر براى عيادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زياد به من گفت: آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، همچنان كه آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم.
امّا آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم عبارتند از:
1. «وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته و ان اغلق على الحرب».

اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم هرچند براى جنگ بسته شده بود.
ابو عبيد هنگامى كه به اينجا مى رسد به جاى جمله: «لم أكشف بيت فاطمة و تركته...» مى گويد: كذا و كذا. و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم!.
ولى هرگاه «ابو عبيد» روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سربرتافته است; محقّقان كتاب «الاموال» در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى كه بيان گرديد) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.(دقت كنيد!)

7. طبرانى و معجم كبير
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حقّ او مى گويد: فرد معتبرى است. در كتاب «المعجم الكبير» كه كراراً چاپ شده است، آنجا كه درباره
ابوبكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد.
اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم.
اى كاش سه چيز را انجام مى دادم.
اى كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم.
درباره آن سه چيزى كه انجام داده و آروز كرد كه اى كاش انجام نمى داد، چنين مى گويد:
آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم كه هتك حرمت خانه فاطمه نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر تحقّق يافت
8. ابن عبد ربه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربه اندلسى مؤلّف كتاب «العقد الفريد» (متوفاى 463 هـ ) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:
من در بيمارى ابى بكر بر او وارد شدم تا از او عيادت كنم، او گفت: آرزو مى كنم كه اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم و يكى از آن سه چيز اين است:
اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
و نيز اسامى و عبارات و شخصيت هايى كه اين بخش از گفتار خليفه را نقل كرده اند خواهد آمد.

9. سخن نَظّام در كتاب «الوافي بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) كه به خاطر زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در كتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(عليها السلام) را نقل مى كند. او مى گويد:
انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها.
عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!!(دقت كنيد).
10. مبرد در كتاب «كامل»
محمّد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210-285) اديب، و نويسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در كتاب «الكامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نويسد:
آنگاه كه ابوبكر درحال احتضار چنين گفت: سه چيز انجام دادم و تمنا مى كردم كه اى كاش انجام نمى دادم يكى از آن سه چيز:
آرزو مى كردم اى كاش بيت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد
مسعودى با اينكه نسبت به اهل بيت گرايش هاى نسبتاً خوبى دارد; ولى باز اينجا از بازگويى سخن خليفه خوددارى كرده و با كنايه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن أبى دارم در كتاب «ميزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث كوفى (متوفاى سال 357)
انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.
عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!
13. عبدالفتاح عبدالمقصود
قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم.
عده اى كه از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پس از او مى كردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در اين خانه است».
بى پروا فرياد زد: «باشد!!».
نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود.
على(عليه السلام) پيدا شد...
طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!».

اين بحث را با حديث ديگرى از «مقاتل ابن عطيّة» در كتاب الامامة و السياسة پايان مى دهيم (هرچند هنوز ناگفته ها بسيار است!)
او در اين كتاب چنين مى نويسد:
«هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(عليها السلام) فرستاد، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد...
و در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.

به يقين هر كس اين بحث كوتاه و مستند به مدارك روشن
رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نيل به حكومت و خلافت چه ها كردند، و اين اتمام حجّت الهيّه براى همه آزادانديشان دور از تعصّب است،
چرا كه ما از خودمان چيزى ننوشتيم، هرچه نوشتيم از منابع مورد قبول خود آنهاست.
کتابهایی که توصیه میکنم برای خوندن فضایل وسیره فاطمه زهرادرآثارعلامه حسن زاده آملی نوشته عباس عزیزی- بانورفاطمه هدایت شدم .همچنین کتاب کشتی پهلوگرفته اثر سیدمهدی شجاعی.



سلام علیکم
متاسفانه ازبعضی ازافراد(حتی غیرسنی) دیده میشود که به واقعه ازپیش برنامه ریزی شده یورش به بیت حضرت سیدةالنساء سلام الله علیها بادیده تردیدمینگرند.براین شدم که دراین شب عزیز(سوم جمادی الثانی)کوچکترین کاری که ازدستم برمیاد روانجام بدم وآن توضیحاتی پیرامون این موضوع است.
مطلب ذیل خلاصه ایست ازکتاب یورش به خانه وحی ازگروه معارف و تحقيقات اسلامى- آیةالله مکارم شیرازی
مطالب مورد بررسی به سه قسمت تقسیم بندی میگردند:
1ـ عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان پيامبر(صلى الله عليه وآله).
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3ـ هتك حرمت خانه آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.
که درحد وبلاگ خلاصه میگردند:

1ـ عصمت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مقام والايى برخوردار بود، سخنان رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) در حقّ دخترش حاكى از عصمت و پيراستگى او از گناه مى باشد. آنجا كه درباره او چنين مى فرمايد:
«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني»
«فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد بسان اين است كه مرا خشمگين كرده است».
ناگفته پيدا است كه خشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مايه اذيت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن كريم چنين بيان شده است:
(وَ الّذين يُؤْذُونَ رَسُول اللّه لَهُم عَذابٌ أَليم)(توبه / 61).
«آنان كه رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناكى است».
چه دليلى استوارتر بر عصمت او كه در حديث ديگرى رضاى وى در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرّفى گرديده است، مى فرمايد:
«يا فاطمةُ انّ اللّه يغضبُ لِغضبك و يَرضى لرضاك»
«دخترم فاطمه!، خدا با خشم تو، خشمگين، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدثان يادآور مى شوند، وقتى آيه مباركه (في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ ترفعَ وَ يُذكَر فيها اسْمه) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر اين آيه را در مسجد تلاوت كرد، در اين هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى مقصود از اين بيوت با اين اهمّيّت چيست؟
پيامبر فرمود:
خانه هاى پيامبران!
در اين موقع ابوبكر برخاست، در حالى كه به خانه على و فاطمه(عليهما السلام) اشاره مى كرد، گفت:
آيا اين خانه از همان خانه ها است؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ گفت:
بلى از برجسته ترين آنها است.
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مدت نُه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى كرد و اين آيه را مى خواند: (إِنَّما يُريد اللّه ليذهبَ عَنْكُمُ الرِّجْس أَهل البَيت و يُطهّركُمْ تَطهيراً)(احزاب / 33).
خانه اى كه مركز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار مى باشد.
آرى، خانه اى كه اصحاب كسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مى كند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شكستند، و خودشان صريحاً به آن اعتراف دارند؟ اين حرمت شكنان چه كسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
ـ هتك حرمت خانه آن حضرت!
آرى، با اين سفارش هاى مؤكّد، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتك آن پرداختند، و اين مسأله اى نيست كه بتوان بر آن پرده پوشى كرد.
ما در اين مورد نصوصى را از كتب اهل سنت نقل مى نماييم، تا روشن شود كه مسأله هتك حرمت خانه زهرا(عليها السلام) و رويدادهاى بعدى، يك امر تاريخى مسلّم است نه يك افسانه!! و با اينكه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب در كار بود ولى به حكم اينكه (حقيقت شىء نگهبان آن است) اين حقيقت تاريخى به طور زنده در كتابهاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است و ما در نقل مدارك، ترتيب زمانى را از قرنهاى نخستين در نظر مى گيريم، تا برسد به نويسندگان عصر حاضر.

1. ابن ابى شيبه و كتاب «المصنَّف»
ابوبكر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف كتاب المصنَّف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(عليه السلام)و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر(عليها السلام) به على(عليه السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد
2. بلاذرى و كتاب «انساب الاشراف»
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در كتاب «انساب الاشراف» به نحو ياد شده در زير نقل مى كند
ابوبكر به دنبال على(عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولى على(عليه السلام) از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتيبه و كتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري (212-276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى است، مؤلّف كتاب «تأويل مختلف الحديث»، و «ادب الكاتب» و.... وى در كتاب «الإمامة و السياسة» چنين مى نويسد:
ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(عليه السلام)آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است، او مى گويد:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسيد، وقتى مردم كه همراه عمر بودند صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن، على(عليه السلام)گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم...
مسلّماً اين بخش از تاريخ براى علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار مى باشد و لذا برخى بر آن صدد آمدند كه در نسبت كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ اين كتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى كند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالى كه همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
4. طبرى و تاريخ او
محمّد بن جرير طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود رويداد قصد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.
اين بخش از تاريخ حاكى از آن است كه اخذ بيعت براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت مى پذيرفت حالا اين نوع بيعت چه ارزشى دارد؟ خواننده بايد خود داورى نمايد.

5. ابن عبد ربه و كتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف كتاب «العقد الفريد» متوفاى (463 هـ ) :
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! و در اين موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر اين كه در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!
تا اينجا بخشى كه در آن به تصميم به هتك حرمت تصريح شده است پايان پذيرفت، اكنون به دنبال بخش دوم كه حاكى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم!
مبادا اين تصوير پيش آيد كه آنها مقصودشان ارعاب و تهديد بود تا على(عليه السلام) و يارانش را مجبور به بيعت كنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى نداشتند.
دنباله اين گفتار نشان مى دهد كه آنها دست به اين جنايت بزرگ زدند!

6. ابو عبيد و كتاب «الاموال»
ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در كتاب خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان اسلام است نقل مى كند:
عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: كه من در بيمارى ابوبكر براى عيادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زياد به من گفت: آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، همچنان كه آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم.
امّا آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم عبارتند از:
1. «وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته و ان اغلق على الحرب».

اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم هرچند براى جنگ بسته شده بود.
ابو عبيد هنگامى كه به اينجا مى رسد به جاى جمله: «لم أكشف بيت فاطمة و تركته...» مى گويد: كذا و كذا. و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم!.
ولى هرگاه «ابو عبيد» روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سربرتافته است; محقّقان كتاب «الاموال» در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى كه بيان گرديد) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.(دقت كنيد!)

7. طبرانى و معجم كبير
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حقّ او مى گويد: فرد معتبرى است. در كتاب «المعجم الكبير» كه كراراً چاپ شده است، آنجا كه درباره
ابوبكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد.
اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم.
اى كاش سه چيز را انجام مى دادم.
اى كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم.
درباره آن سه چيزى كه انجام داده و آروز كرد كه اى كاش انجام نمى داد، چنين مى گويد:
آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم كه هتك حرمت خانه فاطمه نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر تحقّق يافت
8. ابن عبد ربه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربه اندلسى مؤلّف كتاب «العقد الفريد» (متوفاى 463 هـ ) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:
من در بيمارى ابى بكر بر او وارد شدم تا از او عيادت كنم، او گفت: آرزو مى كنم كه اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم و يكى از آن سه چيز اين است:
اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
و نيز اسامى و عبارات و شخصيت هايى كه اين بخش از گفتار خليفه را نقل كرده اند خواهد آمد.

9. سخن نَظّام در كتاب «الوافي بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) كه به خاطر زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در كتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(عليها السلام) را نقل مى كند. او مى گويد:
انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها.
عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!!(دقت كنيد).
10. مبرد در كتاب «كامل»
محمّد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210-285) اديب، و نويسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در كتاب «الكامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نويسد:
آنگاه كه ابوبكر درحال احتضار چنين گفت: سه چيز انجام دادم و تمنا مى كردم كه اى كاش انجام نمى دادم يكى از آن سه چيز:
آرزو مى كردم اى كاش بيت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد
مسعودى با اينكه نسبت به اهل بيت گرايش هاى نسبتاً خوبى دارد; ولى باز اينجا از بازگويى سخن خليفه خوددارى كرده و با كنايه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن أبى دارم در كتاب «ميزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث كوفى (متوفاى سال 357)
انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.
عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!
13. عبدالفتاح عبدالمقصود
قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم.
عده اى كه از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پس از او مى كردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در اين خانه است».
بى پروا فرياد زد: «باشد!!».
نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود.
على(عليه السلام) پيدا شد...
طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!».
اين بحث را با حديث ديگرى از «مقاتل ابن عطيّة» در كتاب الامامة و السياسة پايان مى دهيم (هرچند هنوز ناگفته ها بسيار است!)
او در اين كتاب چنين مى نويسد:
«هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(عليها السلام) فرستاد، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد...
و در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.

به يقين هر كس اين بحث كوتاه و مستند به مدارك روشن
رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نيل به حكومت و خلافت چه ها كردند، و اين اتمام حجّت الهيّه براى همه آزادانديشان دور از تعصّب است، چرا كه ما از خودمان چيزى ننوشتيم، هرچه نوشتيم از منابع مورد قبول خود آنهاست.
کتابهایی که توصیه میکنم برای خوندن فضایل وسیره فاطمه زهرادرآثارعلامه حسن زاده آملی نوشته عباس عزیزی بانورفاطمه هدایت شدم .همچنین کتاب کشتی پهلوگرفته اثر سیدمهدی شجاعی.



۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخرتابع له علی ذلک

رسول اکرم صلی الله علیه واله میفرمایند:

یا فاطمه ان الله لیغضب لغضبک ویرضی لرضاک

این حدیث در کتب صحیح اهل سنت نیز آمده از جمله در صحاح,نیز در همین کتب آورده شده فاطمه از دنیا رفت درحالیکه ازعمر وابوبکر خشمگین بود(یاد آیه ای افتادم که میفرماید میخواهند نور خدا را خاموش کنند اما...)

رسول اکرم صلی الله علیه واله میفرمایند:

هرکس فاطمه را آنگونه که سزاوارست بشناسد لیلة القدر را ادراک کرده است.
درحدیث دیگری حضرت رسول صلی الله علیه واله میفرمایند:
او را فاطمه نامیدم زیرا خدای او را وآنکس که اورا دوست داشته باشد از آتش دور کرده است.(فطم=دور کردن)
امام حسن عسکری علیه السلام میفرمایند : نحن حجج الله علی خلقه وجدتنافاطمه حجة علینا
ماحجت های خداوند بر مردم هستیم وجده مان فاطمه الزهرا حجت خداوند بر ماست.

خدایا ماروببخش و در زمره دوست داران اهل بیت پیامبر قرارده.
با چه رویی تسلیت بگم درحالیکه یکی باید به خودم تسلیت بگه که چرا این همه سال ازت تلف شد ولی حضرت سیدةالنسا را الگوی خودت درخداشناسی وولی شناسی نساختی ولی متن ذیل رو که سخنرانی عبد صالح خداایةالله وحیدخراسانی هست در سوگ حجةالله علی الحجج,ناموس الهی حضرت سیدةالنسا رو خدمت دوستان ارایه میکنم.متن کامل این سخنرانی دروبلاگ زیر موجوده
1shia.blogfa.com
.


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ؛ و صلي الله علي سيدنا محمد (حضار : اللهم صل علي محمد و آل محمد) و آله الطاهرين ؛ سيّما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
چون پيشامد فاطميه است ؛
اسلام وابسته به سيد الشهداست و عاشورا ؛
و شعائر حسينيه همان است كه در اربعين گفتيم بدون كم و كاست.
مناقشه در شعائر حسينيه ، خيانت به اسلام است ؛ چون اسلام قائم به عاشوراست و عاشورا قائم به اين شعائر است .
اما نسبت به فاطميه ؛ همان طوري كه اسلام و خاتم النبيين وابسته به سيد الشهداست ؛ مذهب و امير المؤمنين وابسته به صدّيقه كبراست ؛ تضعيف شعائر فاطميّه ، خيانت به مذهب و جنايت به امير المؤمنين است .
چون شماهايي كه در اين بحثيد ، قسمت عمده‌ اي نخبه ي فضلاء قميد ؛ هم از ممالك مختلف ، هم از بلاد مختلف ايران در اين جا جمع شديد ؛ از نظر عقلي و علمي - نه از نظر احساسي - بايد عظمت فاطميه را درك كنيد و به بلاد خودتان منتقل كنيد كه هر كس به اين مذهب حق و به آن كسي كه به او نبوت تمام انبياء و رسالت تمام مرسلين و دين خدا كامل شده :
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ و َأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا
آن كسي كه كمال دين به اوست ، تمام نعمت به اوست ، ‌اسلام مرضيّ خدا وابسته ي به اوست ، خود او باز وابسته به فاطمه زهراست و اين مطلب بسيار مهم است.
عامه از اعيانشان و همچنين خاصه از نخبه ي علماءشان اين روايت را نقل كرده‌اند و متن حديث را بايد ديد و دقت كرد:
روايت منتهي مي‌شود به جابر بن عبدالله انصاري ، اعيان علماء عامه حتي مثل زمخشري و رجال شيعه مثل شيخ صدوق اين روايت را نقل كرده‌اند :

قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله (حضار : اللهم صل علي محمد و آل محمد) يَقُولُ لِعَلِيِّ
بْنِ أَبِيطَالِبٍ عليه السلام قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ
سه روز قبل از رحلت ، اين كلمات را فرموده . در كيفيت تعبير ، اهل دقت و نظر تأمل كنند .
سَلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا
اين جمله است كه محير العقول است :
فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ وَ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكَ
عن قليل دو ركن تو منهدم مي‌شود ؛
ولي خدا خليفه ي من است بر تو .
چون اين مصيبت ، إخبارش كمر شكن بود براي اميرالمؤمنين ؛ تسليت داد به جمله دوم كه : و الله خليفتي عليك .
فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام هَذَا أَحَدُ رُكْنَيَّ الَّذِي قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله ؛
فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ عليها السلام قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام هَذَا الرُّكْنُ الثَّانِي الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله .
شرح اين حديث ،‌ در اين مختصر نمي‌گنجد ؛ ‌ولي چون شما در اين بحث به مراحل عاليه علم رسيده‌ايد ، ما اشاره‌ مي‌كنيم و خودتان بعد تأمل كنيد .
ركن يعني چه ؟ هر جزء واجبي ، قيداً ، تقيّداً دخيل در آن واجب است . به فوت آن جزء بالضروره كل منتفي مي‌شود . اين خاصيت جزئيت است . پس به رفتن يك جزء تمام اين كل به هم مي‌خورد ؛‌ ولي فرق جزء با ركن چيست ؟
افتراق در اين جهت است : آن جزء بدل دارد و به وسيله بدل جاي مبدل پر مي‌شود ؛ لذا اگر سوره در نماز فوت شد ،‌ فاقد سوره مي‌شود بدل تنزيلي به حكم قاعده لا تعاد جبران مافات مي‌شود .
اما اگر نوبت به ركن رسيد ، ‌خاصيت ركن اين است كه ديگر بدلي برايش نيست . منهدم مي‌شود بالمرة و آن از دست رفته جايگزين ندارد . عقد مستثني و مستثني منه لا تعاد ، حقيقت ركن را روشن مي‌كند .
وقتي حقيقت ركن اين است ، اولا بايد ديد آن كسي كه به اين ركن متكي است ،‌ او كيست ، تا او شناخته نشود ، ركن او شناخته نمي‌شود .
براي اين كه ما فاطمه زهرا را بشناسيم و فاطميه را به آن اندازه ميسور كه در خور ما است نه در شأن او ؛ احياء كنيم ، بايد حقيقت ركنيت صديقه كبري روشن بشود . و اين مسأله عبيسه و اين حكمت عاليه به اين سادگي درك نمي‌شود . بايد ديد امام ششم (از او بايد گرفت اين جا جايي نيست كه كلام حكيمي ، فيلسوفي ، فقيهي مطرح باشد) بايد ديد رأس مذهب ، لسان الله ناطق ، آن كسي كه اسمه عند اهل السماء الصادق ، او در اين زمينه چه مي‌گويد .
وقتي مقابل قبر امير المؤمنين عليه السلام ايستاد ، زيارت كرد آن حضرت را. در اين زيارت سه قسمت است : يك صلوات است ،‌ يك سلام است ، يك شهادت است .
بايد ديد چه جور بر او صلوات از خدا خواست؟ ، اين يك
چه جور به او سلام كرد؟
مرحله آخر چه جور شهادت داد ؟ يك كتاب شهادات را بايد ورق بزنيد تا بفهميد اين شهادت ؛ از چنين شاهدي ، يعني چه .
اما سلسله بحث . ما از هر قسمتي تكه‌اي را به طور اشاره مي‌گوييم :
اللهم صل
اين بيان جعفر بن محمد است (حضار : اللهم صل علي محمد و آل محمد) كه همه فقهاء ، همه حكماء بايد دقت كنند
ببينند در جمله به جمله چي است؟
اللهم صل على أمير المؤمنين عبدك المرتضى ، وأمينك الأوفى ، وعروتك الوثقى ،مضاف‌ها را دقت كنيد . مضاف اليه را هم دقت كنيد . بعد ببينيد در اين اضافه چه غوغائي است .

وعروتك الوثقى ، ويدك العليا وجنبك الأعلى ، وكلمتك الحسنى ، وحجتك على الورى ، وصديقك الأكبر ، وسيد الأوصياء ، وركن الأولياء ، وعماد الأصفياء
اين مرحله اول ؛
مرحله ي دوم : السلام
آن صلواتش بود نمونه ايست اين سلامش است
السلام على اسم الله الرضي و وجهه المضئ وجنبه القوي ...
السلام على نور الأنوار وسليل الأطهار وعناصر الأخيار

اين هم سلامش ؛ اما شهادتش كه غوغاست شهادت است ؛ آن هم شهادت از جعفر بن محمد است .
واشهد أنك جنب الله
شهادت مي‌دهم تو جنب الله هستي . اين كلمه اشاره است به آن آيه
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ
آن روزي كه همه انبياء داد وانفساه مي‌زنند آن روز است كه : أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا
مورد تحسر چيه؟ آن حسرت : فِي جَنْبِ اللَّهِ .
شهادت مي‌دهم تو همان جنب الله هستي كه هر نفسي در آن روز حسرت مي‌ خورد به آن تفريطي كه نسبت به تو كرده .
شهادت مي‌دهم تو باب الله هستي . آن خانه درش منحصر است به تو .
شهادت مي‌دهم تو حبيب الله هستي
ختم كلام : شهادت مي‌دهم تو وجه الله هستي .

كل من عليها فان وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ

اينچنين كسي چنين اعجوبه‌اي كه عقل ، علم ، درك ، فكر ، همه مشاعر از انوار عظمت او كه نمونه‌اي از آن در اين
كلمات بود ، خائب و خاسر است ؛ آن وقت يك چنين موجودي ، ركن وجودش ، نقطه اتكائش ، عماد هستيش فاطمه زهراست .
اين جاست كه بايد فهميد زهرا كسيت ؟
كو كسي كه فهميده باشد ؟
يك جمله در كلمات حضرت بود و آن جمله اين است :
و سيد الأوصياء و ركن الأولياء .
امير المؤمنين كيست؟ ركن اولياء است .
اولياء كي اند ؟ كه او باز ركن آن‌ها است.
اينها را بفهميد
خوب درك كنيد
اولياء آن‌هايي هستند كه نص قرآن است :
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
تمام عالم بدون استثناء همه مبتلا هستند به دو آفت : يكي ترس يكي حزن . ترس از چه؟ از اين كه آن چه دارند نبازند . حزن از چه ؟ از آن چه ندارند ، چه جور به اوبرسند .
همه در اين بين ، ‌بين الخوف و الحزن گرفتارند .
حالا كساني كه به مقامي رسيده‌اند كه « لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» اين‌ها كيانند؟!
اين در قرآن است ؛ اما مفسر قرآن خاتم پيغمبران است
او در بيان اين اولياء ، بيانش اين است :اولياء الله كساني هستند كه :نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً .سكتوا فكان سكوتهم ذكر.انَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً.مَشَوْا بين الناس فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَرَكَة
نظر آنها عبرت است .مشي آنها ، قدم آنها بركت است.سكوتشان ذكر است ؛ نطقشان حكمت است
اگر آجال مكتوبه الهيه برآن‌ها نبود لَمْ تَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَبدانهِمْ طرفة عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب.
اين اكسير احمر كجا پيدا مي‌شود ؟! اينها همگي من الأولين والأخرين ركنشان امير المؤمنين است . حالا آن كسي كه خودش ركن تمام اولياء خداست ، بايد ديد ركن او كيه؟ ركن او هم فاطمه زهراست .
اين است كه كي صديقه كبري را شناخته است؟
كي فهميده فاطمه زهرا كيست؟
به قدري ساحت بلند است به قدري مقام منيع است كه حتي در عالم بقاء هم درك نمي‌شود زهراء كيست ؟
پرسيد از امام ششم چرا فاطمه ، زهراء ناميده شده است؟ جواب داد : چون قصري خدا براي او ساخته آن قصر نه از طرف بالا متصل به جائي است ، نه از اين طرف اتكاء به استوانه‌اي دارد ، فقط آن قصر معلق است به قدرت پروردگار ، صد هزار باب دارد . بر هر بابي هزار ملك است . اين قصر
آن اندازه با اهل بهشت فاصله دارد كه همانطور كه اهل زمين به كوكب دري به آسمان نگاه مي‌كنند ، اهل بهشت به قصر او اين جور مي‌نگرند . اين سرّ اسم زهراست . اين گوهري است كه ستاره درخشان تمام اهل بهشت است .
آن وقت اينچنين كسي رفت از اين دنيا
چه جور از اين دنيا رفت ؟
اگر كسي مي‌خواهد بفهمد نمونه اش اين است
گفت : يا رسول الله لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ اخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ
امانتي را كه كسي مي گيرد :
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها . اين وديعه‌اي بود كه از پيغمبر گرفت ؛ اما نگفت برگرداندم گفت : يا رسول الله بر گردانده شد . هر چه هست در اين صيغه‌هاي مجهول است . وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ .
آن جمله‌اي كه كمر شكن است :
گفت : وَ اخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ ؛
زهرا ربوده شد . (گريه حضار)
جائي از بدنت شكسته شده ؟ !

اگر استخوان انگشت بشكند ، چه حالي داري ؟
حالا اگر استخوان سينه بشكند‌ ؟
(گريه شديد حضار)

وقتي استخوان سينه بشكند ؛

نفس نمي‌شود كشيد ؛

نود و پنج روز ؛

سه روز بعد از پيغمبر استخوان سينه‌ شكست ؛

نود روز ...

نود روز... نمي‌توانست... نفس بكشد .

هر نفسي كشيد... جان داد ،

نه يك مردن است ،

در هر نفسي جان دادن است .

وقتي آمد كنار بستر پيغمبر
سني و شيعه نوشته‌اند چه جور آمد .
با آن مشيي كه مشي پيغمبر بود
با آن حال آمد ،
أما وقتي علي او را به پيغمبر تحويل داد ،
كان كالخيال .
يعني بدني نبود شبحي بود .

گفت يا رسول الله فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَخودت از او استخبار كن .
خودت از او سؤال كن
خواست بگويد :‌
يا رسول الله آن چه كشيد ، به من هم نگفت ؛

تو خودت از او بپرس كه بر او چه گذشت ؛

سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ

در اين جمله فكر كنيد ؛

حق فاطميه را ادا كنيد .

اي مردم ايران!

اي كساني كه رهين منت بعثت پيغمبريد

چه سني ، چه شيعه ،
همه بايد اجر رسالت را بدهند .
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ .

روز سوم جمادي الثانيه ،

براي اين كه اجر رسالت داده بشود ،

به اقرب به خاتم انبياء اظهار مودت بشود ،

بايد مملكت يكپارچه يا زهراء بشود .

در مقابل آن جنازه‌اي كه نيمه شب آن جور زير خاك رفت ،

بايد آن روز هر كس دل به علي بن أبي طالب دارد

آن چه در توان دارد ، انجام دهد .
اين وظيفه شعائر فاطميه است .
تضعيف شعائر فاطميه تضعيف مذهب است .

سبك شمردن شهادت صديقه ي كبري ، استخفاف به امير المؤمنين است .

كوتاهي و تقصير به حق خاتم النبيين است .

خاتمه كلام :
صاحب عصر ،
ولي وقت ،
امام زمان ،
از شما انتظار دارد كه
:
براي آن بازوي ورم كرده ،
آن پهلوي شكسته ،
آن قبر مخفي ،
آن جنازه نيمه شب دفن شده ،

آنچه در قدرت داريد كار كنيد
.

بیت العدل-حیفا-اسرائیل
بیت العدل-حیفا-اسرائیل
عکا

تصویربهاء
نقدی بر بهاییت(بخش اول)


اگه نوشته ناچیز ذیل که توسط گناه کاری مثل من تنظیم شده مورد رضای خدا وپیامبر واهل بیتش قرار گرفت در ثوابش دوست عزیزم احمد شکوه فرروسهیم میدونم حتی اگر منودر تاریکی شب دعا نکنه.
آسیب های مهدویت:


افراط وتفریطی که در ارایه چهره امام علیه السلام میشود به نحوی که بعضی ها امام علیه السلام را به صورت چهره ای بسیار خشن معرفی میکنند, البته نبایدمنکر برخوردها ودفاع هاو جنگ های امام با دشمنان اسلام بود ولی این موضوع فقط یکی از ابعاد پس از ظهور است و پرداختن صرف به این موضوع باعث دوری و زدگی مردم ازبحث انتظار میشود.البته از طرفی هم نباید تفریط در این امور نمود زیرا باعث خواهد شد مسلمانان دراصلاح امورفردی واجتماعی دچار کوتاهی وسستی شوند. یکی دیگر از آسیب ها بحث تعیین وقت قبلی برای ظهور است در این صورت اگر در وقت مقرر شده ظهور واقع نشود باعث میشود خیلی ها به اصل موضوع شک کنند.
از دیگر آسیب ها بحث علایم ظهور در روایات وتطبیق آن با حوادث روز جهانی است مثلا یکی از نویسندگان اهل سنت در کتاب خود آورده سفیانی که در روایات است همان صدام حسین است اما پس از دستگیری صدام و اعدامش توسط دولت عراق با این نکته روایی که در آن تصریح دارد سفیانی توسط شخص امام زمان هلاک میشود تضاد داشت وممکنه باعث بدبینی و صلب اعتماد مردم می شد.
از آسیبهای دیگر طرح مباحث غیر ضروریست که انسان را از مباحث اصلی و ضروری دور میکند مثل ازدواج امام, فرزندان امام, محل زندگی امام (ع)و... می باشد که انسان را از موضوعات اصلی مهدویت مانند وظایف منتظران, حق امام بر ماموم ویا رابطه مهدویت با جهانی سازی(به خصوص که امروزه بحث جهانی سازی مطرح است).
البته این به آن معنا نیست که سوالات بالا بدون جواب باشد بلکه پرداختن صرف به اینها باعث نپرداختن به هدف اصلی مهدویت میشود.
یکی دیگر از آسیب ها انحرافات وخرافات ومدعیان ارتباط با امام یا ارتباط با نواب امام یا آگاهی از زمان ظهور ویا اطلاع از جا ومکان حضرت میباشد وحتی ادعاهایی که از قبل از تولد امام شده مبنی بر اینکه مدعی, ادعا مینماید خودش مهدی منتظر است.بعضی از افراد در اثر کمی اطلاعات اعتقادی جذب این جرایانات انحرافی می شوندوبعد ازروشن شدن اصل موضوع وپی بردن به ادعاهای دروغین رهبران این فرق باعث پیامدهای منفی اعتقادی فراوان درآنهامیشود ویالطماتی به پیکر دین وارد میکند که شاید تا صدها سال جبران نشود(لعنت خداوهمه لعنت کنندگان برکسی که اولین بارگفت"پیامبرهذیان میگوید"وباعث شدماهااینجوری بدبخت شیم).از همان ابتدا پیامبراکرم در شرایط مختلف راجع به مهدی موعود نکاتی را بیان میفرمودند.مثلا اصحاب از خدمت پیامبر اکرم میپرسیدند مهدی موعود کیه؟پدرش کیه؟و...از این قبیل سوالات.
بیش از 500روایت تنها ازوجودمبارک پیامبر اکرم(ص) در مورد مهدویت رسیده است این در حالی است که در بعضی از مباحث دینی فقط توسط یک حدیث موجود علما نظرقطعی فقهی میدهند.واین اهمیت موضوع رانزدخداو پیامبر اکرم نشان میدهد.
تقریبا اولین فرقه ای که باعنوان مهدویت وبا بهره گیری ازاین موضوع شکل گرفت فرقه کیساییه بود.بعد از شهادت اباعبدالله علیه السلام بود که مختار به نام خونخواهی حسین بن علی(ع) قیام کرد وبه دنبال رهبری مذهبی برای اعتبار بیشتر خود وجمع نمودن مردم به دور خود بود که سراغ معتبرترین چهره مذهبی یعنی علی بن الحسین(امام سجادعلیه السلام)رفت ولی حضرت به دلایلی-که خودش میتونه موضوع چندین کتاب وتحقیق باشه-رد کرد,بنابراین مختار سراغ فرزند دیگرعلی ابن ابیطالب علیه السلام یعنی محمد حنفیه رفت.محمدحنفیه با شرایطی می پذیرد-البته بعدهابه دلایلی ازجمله سوءاستفاده قیام کنندگان ازاعتباراهل بیت پیامبراکرم برای مقاصد شخصی اظهار پشیمانی می کند-عده ای به مردم القاء میکنند که محمد حنفیه همان مهدی موعودیست که پیامبر بیان میکرد به ویژه اینکه در روایات آمده بود که مهدی هم نام پیامبراست و وقتی ظهور میکند که فتنه های زیادی جامعه راگرفته باشد درآن زمان هم که بعد از واقعه عاشورا وحره-که سه روز اهل مدینه برسپاه یزید حلال اعلام شدند- و...بود,مردم میگفتند فتنه مذکورهمین هاست بنابراین عده زیادی به دورقوامین جمع میشوند وبعد ازشهادت محمد حنفیه چون نمیتوانستند تعبیری برایش طبق احادیث بیابندعده ای گفتند او نمرده بلکه غایب شده است!
جریان انحرافی بعدی اسماعیلیه است:بعضی ازعوام فکر میکردنند که جانشین امام باید فرزند بزرگ امام باشد- البته هیچ حدیثی مبنی بر اینکه جانشین هر امام فرزند بزرگترش است وجود ندارد-به همین خاطر فکر میکردند بعد از امام صادق علیه السلام,پسر بزرگش اسماعیل امام میباشد؛در حالیکه اسماعیل قبل ازخود امام صادق علیه السلام فوت کرد عده ای گفتند اسماعیل همان مهدی موعود است که نمرده بلکه غیبت نموده,باوجودیکه خود امام صادق علیه السلام در تشیع جنازه پسرش فرمودند سه بار صورت جنازه را به مردم نشان دهند تا همه ببینند که اسماعیل فوت کرده!
فرقه های دیگری هم به مرور زمان منشعب شدند مثل واقفیه ومحمدیه وجعفریه وعسکریه و...
اینها ادعاهای قبل از غیبت کبری امام زمان(عج)بود درحالیکه پس از غیبت امام زمان(عج) مدعیان علاوه بر این ادعا یک ادعای دیگر هم بعضا مینمودند وآن ادعای نیابت بود-ومی باشد- امام علیه السلام چهارنایب خاص داشت در اواخر عمر نایب چهارم حضرت به وی نامه ای نوشتند وبیان فرمودند که دیگر دوران غیبت کبری آغاز خواهد شد وبعد از تو نیابت خاص تمام خواهد شد ومردم هم در موضوعات مورد نیاز به علما( که نایب عام امام هستند) مراجعه کنند.در دو قرن گذشته موارد متعددی در این مورد داشته ایم مثلا در شمال آفریقا شخصی بنام محمد احمد سودانی قیام میکند وبا این عنوان که وی همان مهدی موعود است حمایت مردم را جلب میکند واستحمار گران فرانسوی را بیرون میکند وچند سال هم یک حکومت تشکیل میدهد,که بنام مهدی سودانی است-در دایرةالمعارف ویکی پدیا تحت نام مهدی-.
در هندوستان هم شخصی بنام قادیانی با همین ادعاها حرکتی را آغاز میکند ومنجر میشود به ادعای نبوت ودین جدیدی بنام قادیانه یا احمدیه.
از جمله اینگونه افراد شخصی بود در شیراز بنام سیدعلی محمد شیرازی
که در ذیل به طور خلاصه به او وادعاهایش وحامیانش میپردازم.
بابیت و بهاییت:
سیدعلی محمد شیرازی درسال1260ه.ق حرکتی تفرقه آمیز شروع کرد.زمینه فکری اوبرمیگردد به تفکرات فرقه شیخیه به رهبری شیخ احمد احسایی ,شیخ احمد احسایی درتفکرات خود مدعی ارتباط با امام زمان ازطریق نیابت خاص بود
(قابل توجه بعضیها,این ادعاها اگه هرزمان که بیان بشه حداکثرچندسال بعد ممکنه دستاویزی برای آدمای بیکاربشه که برای خودشون حواری جمع کنند).این بحث ها زمینه ای شد برای علی محمد که ادعای بابیت کند وبگوید من همان باب ارتباط یا نایب امام زمان هستم وبه شهرهای مختلف سفر میکند؛به اصفهان وتهران و...سپس دستگیر میشود ودر ماکوی آذربایجان حبس میشود و در تبریز به دستور محمدعلی شاه جلسه مناظره ای تشکیل میشود بین علما و علی محمد تا علما نظرنهایی را درباره او بدهند دراین جلسه که ناصرالدین میرزا-ولیعهد-درمجلس حضورداشته باب میگوید من همان باب در حدیث پیامبرم که میفرمود:انامدینةالعلم وعلی بابها.علماء ازاو میپرسند حالا که تو ادعا میکنی باب علم هستی بنابراین باید به همه علوم احاطه داشته باشی پس شروع میکنند از او درمورد مرضی-تخمه- سوال میکنند ولی همان طور که همه انتظار داشتن باب ناتوان میماند ,بعد ازاودرباره مسایل دینی میپرسند مثلا درمورد آیه مباهله ولی باب حتی تعجب میکنه واظهار میکنه من اصلا این مسأله ای شما گفتید رو تاحالا نشنیده بودم!خلاصه...بهش میگن تو که هیچی رو بلد نبودی جواب بدی پس چی میگی؟!!باب میگه من همونی هستم که شما هزارسال منتظرش بودید!بعد یکی ازحضار بهش میگه من که تو رونفرستاده بودم!باب تعجب میکنه بعد, اون شخص میگه چنین امامی چنین خدایی روهم میخواد-چنین اول بابه وچنین دوم اون شخصه –
بعد باب میگه الحمدلله الذی خلق السماواتَ والارضَ که ناصرالدین میرزا!!مچشو میگیره وبه خاطر غلط ادبی تابلویی که باب آورده بود در ادای فتحه روی سماوات وارض درحالی که اینوحتی کسانی که یه اطلاعات خیلی ابتدایی از قرآن ویا عربی داشته باشن میدونن.....وناصرالدین میرزا بهش میگه تو چطورامامی هستی که حتی عربی رو که زبان قرآنه بلد نیستی؟! معلوم میشه که این آقا حتی سواد معمولی حداقل هم نداره.
خلاصه علما با توجه به حرفای باب به این نتیجه میرسند که عقل درست وحسابی نداره به همین خاطرتصمیم میگیرند به جای اعدام اونو تعزیر کنن پس از فلک کردن باب,او توبه نامه ای مینویسه که الان درمجلس شورای اسلامی موجوده هرچند قبل از این هم یکبار در شیراز درحظور مردم توبه کرده بود.ولی وقتی میبرنش زندان نه تنها از ادعایش دست برنمی داره حتی یه قدم پیشرفت-البته در واقع پس رفت-میکنه وادعای پیامبری میکنه وتو زندان کتاب بیان رو مینویسه در 19قسمت 19بابی ولی فرصت نکرد کتابشو تمام کنه وبه جانشینش دستور میده کتاب رو تموم کنه..در بیان دیگه میزنه به سیم آخر ومینویسه :
انّنی لا اله الا أنا.فإن اننی أنا الله فعبدونی
همانا من همان خدایی هستم که غیر من خدایی نیست پس مرا بپرستید
سرانجام به دستور امیرکبیر درسال1266ه.ق درمیدان تبریز اعدام شد و قبل از اعدامش شخصی به نام میرزا یحیی نوری ملقب به صبح ازل را
جانشین خود کرد وبابکاربردن جمله من الله مهیمن القیوم الی الله مهیمن القیوم نوصیه هایی میکنه که بقیه ماجرارو بعدا خدمتتون خواهم گفت.