کام شیعه مگر شیرین می شود؟ مگر می شود در تولد حضرت امام حسین(ع) خوشحال بود؟مگر می شود شادی کرد؟مگر راهی برای شادی وجود دارد؟اصلا می شود حسین خواند و خون ندید؟ می شود حسین نوشت و یاد ظلم نیفتاد؟می شود حسین گفت و کربلا نگفت؟
خیلی دوست دارم به نشاط مذهب شیعه، به شوخ طبعی حضرت علی(ع) و به خنده های شب عاشورا فکر کنم اما لابه لای این فکرها یاد ظهر عاشورا می افتم. داغ علی اصغر(ع) را کنار می گذارم. داغ علی اکبر(ع)روی دلم است. از غم علی اکبر(ع)فرار می کنم.سقی(ع)پیش رویم است. داستان ابوالفضل(ع)داستان عاشقی است ؛ عاشقی که با درد به معشوقش رسید؛ داستان آفریننده و بنده است داستان زیبائی است اما من با این داستان چه کنم؟
از غم دست چپ عباس(ع)دق می کنم و برای دست راستش جان دیگری ندارم. این وسط نمی دانم با شقاوت عمود چه کنم. برای لحظه لحظه عاشورا زار می زنم برای همه شان دق می کنم برای همه می میرم و رد می شوم، حالا غم شام غریبان را کجای دلم بگذارم؟ خدا می داند که چه کردند با فرزندان آل عبا(ع) و چقدر خوب که من دقیق نمی دانم.
ظالمان، مستکبران و دژخیمان ، شهید کردنِ بهترین مردمان دنیا کافی شان نبود که به جان خیمه ها افتادند؟ برای رد شدن از این غم ها هزار جان لازم است.
یا اباعبدالله(ع)برای تولدتان چه بنویسم؟چه کنم که وقتی نام مبارکتان را می بینم همه ظلم هایی که به شما روا کردند پیش رویم رژه نرود؟ ای حضرت ، ای بلندمرتبه ، ای آقا ، تولدتان مبارک باشد اما اجازه بفرمائید که برای تولدتان هم گریه کنم.
برای من شیعه در غم مظلومیت شما هیچ شادی نمانده ؛ فقط اگر همین روزها همین روز تولدتان ، همان فرزند وعده داده شده را دیدید اگر حضرت مهدی(عج) را دیدید به شان بفرمائید که کاممان از ظلم به اسلام و ظلم به شیعه ،بد تلخ است .اگر می توانید زودتر بیایید تا کاممان شیرین شود.
این متن زیبایی بود از مهدی شادمانی که توی صفحه یادداشت همشهری جوان شماره 221 خوندم حیفم اومد اینجا نذارمش فقط اسم متنش "پیغام مرا برسانید" بود ولی برای اینکه خودم هم یه فعالیتی کرده باشم عوضش کردم.
خیلی دوست دارم به نشاط مذهب شیعه، به شوخ طبعی حضرت علی(ع) و به خنده های شب عاشورا فکر کنم اما لابه لای این فکرها یاد ظهر عاشورا می افتم. داغ علی اصغر(ع) را کنار می گذارم. داغ علی اکبر(ع)روی دلم است. از غم علی اکبر(ع)فرار می کنم.سقی(ع)پیش رویم است. داستان ابوالفضل(ع)داستان عاشقی است ؛ عاشقی که با درد به معشوقش رسید؛ داستان آفریننده و بنده است داستان زیبائی است اما من با این داستان چه کنم؟
از غم دست چپ عباس(ع)دق می کنم و برای دست راستش جان دیگری ندارم. این وسط نمی دانم با شقاوت عمود چه کنم. برای لحظه لحظه عاشورا زار می زنم برای همه شان دق می کنم برای همه می میرم و رد می شوم، حالا غم شام غریبان را کجای دلم بگذارم؟ خدا می داند که چه کردند با فرزندان آل عبا(ع) و چقدر خوب که من دقیق نمی دانم.
ظالمان، مستکبران و دژخیمان ، شهید کردنِ بهترین مردمان دنیا کافی شان نبود که به جان خیمه ها افتادند؟ برای رد شدن از این غم ها هزار جان لازم است.
یا اباعبدالله(ع)برای تولدتان چه بنویسم؟چه کنم که وقتی نام مبارکتان را می بینم همه ظلم هایی که به شما روا کردند پیش رویم رژه نرود؟ ای حضرت ، ای بلندمرتبه ، ای آقا ، تولدتان مبارک باشد اما اجازه بفرمائید که برای تولدتان هم گریه کنم.
برای من شیعه در غم مظلومیت شما هیچ شادی نمانده ؛ فقط اگر همین روزها همین روز تولدتان ، همان فرزند وعده داده شده را دیدید اگر حضرت مهدی(عج) را دیدید به شان بفرمائید که کاممان از ظلم به اسلام و ظلم به شیعه ،بد تلخ است .اگر می توانید زودتر بیایید تا کاممان شیرین شود.
این متن زیبایی بود از مهدی شادمانی که توی صفحه یادداشت همشهری جوان شماره 221 خوندم حیفم اومد اینجا نذارمش فقط اسم متنش "پیغام مرا برسانید" بود ولی برای اینکه خودم هم یه فعالیتی کرده باشم عوضش کردم.